نیروانا یه حبه قندنیروانا یه حبه قند، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

حـــبه قـنــد

چهارمین ماهگرد نیروانا

  دختر نازم نیروانا خانم  چهار ماه گذشت عزیز دلم . چهار ماه شیرین و دوست داشتنی کنار تو . خدا رو شکر می کنم که سالم و باهوش هستی . انشاله همیشه سلامت باشی مامانی. این ماه که پیش خانم دکترت رفتیم واسه چکاب ماهانه وزنت 6750 بود که 700 گرم وزن گرفته بودی و قدت 66 بود و دور سرت 40 بود خانومی .هزار ماشاله . دکتر گفت زیر 500 غذای کمکی رو شروع می کنیم و خدا رو شکر شما 700 گرم وزن گرفته بودی. هزار ماشاله خانم دکتر که توپ و بالای سر شما چرخوند شما توپ رو دنبال کردی و به خانم دکتر خندیدی. چند روزی هست با اینکه مرتب برات پماد می زنم اما پات سوخته پوستت خیلی لطیف و حساسه مامانی. دیروز ماه...
12 مهر 1393

یک ساله با هم هستیم

مامانی عزیز دلم دو روزه که لجبازی و بیقراری میکنی. نه حاضری ممه بخوری. خوابت میاد اما بد اخلاقی .نمیدونم شروعی واسه دندونه و یا رو مود بد اخلاقی هستی. دخترک نازم وقتی خوابی باید حواسم بهت باشه که تا چشم باز کردی منو ببینی و.نترسی و گرنه گریه می کنی و آروم شدنت خیلی سخته اما دیشب که شیرت دادم و به بابایی گفتم تو راه ببره که بخوابی اما گریه کردی 1/5 ساعت گریه کردی و آروم نشدی صدات گرفته بود و بهت آب دادم. آخر سر هم اومدم تو پذیرایی و تو بغلم تکونت دادم تا خوابت رفت. عزیز دل مامانم جدیدا یاد گرفتی که با زبونت صدا در میاری و تف میدی بیرون.ریزش موهات قطع شده خدا رو شکر و تر حال حاضر یه دختر با کچلی های فراوان هستی. ...
5 مهر 1393

اولین غلت زدن نیروانا

روز شنبه 22 شهریور در حالیکه تو سه ماه و یازده روزت بود برگشتی اونروز بابا اومد دنبالم از خونه خاله مژگان اومدیم خونه من شما رو تو پذیرایی خوابوندم و با بابا اومدیم تو اتاق لباس عوض کردیم وقتی اومدیم تو پذیرایی با این صحنه مواجه شدیم. دیگه نمیشه شما رو تنها گذاشت الان حتی نمی تونم لباسهات رو تو مینی واشر بذارم. همش باید حواسم به شما باشه و باهات بازی کنم و یا می ترسم برگردی. لباسات هر کدوم داره کوچیک میشه و قدت ماشاله بلند شده. دیگه جیغ هایی میزنی و از خوشحالی می خندی و حسابی بزرگ شدی وقتی می برمت تو حموم آخرش تو رو میذارم تو لگن که جکوزی بازی کنی و حالا دیگه دستتو گوشه لگن میذاری که تعادلت حفظ بشه. عز...
23 شهريور 1393

لبخند تو صدای زندگی منه

دختر نازم امروز پشتم به تی وی بود و برات روشن کردم و بغلت کردم و سرتو گذاشتم روی شونه ام اسپیکر تی وی به کار افتاد و گفت جعبه بازی باب اسفنجی شما یک دفعه سرتو از روی شونه ام برداشتی و خیره شدی به تی وی.وقتی بغلت میکنم میای سمت صورتم تا منو بخوری.برای خوابای نیمروزیت همش باید رو پام باشی و تا آخر خوابت هر وقت بذارمت زمین بیدار میشی. چند وقته که وقتی شیر میخوری خوابت میگیره منم صبر میکنم بعد تو رو روی پاهام میذارم و شما بیدار میشی.جدیدا حتی وقت نمیکنم که لباساتو بریزم تو مینی واشر بابایی که میاد این کارهامو انجام میدم.فقط دلت بازی میخواد.خرگوشی بوق بوقیت رو واست آوردم اما بهش بی توجه بودی چند روز بعد بهش میخندیدی. ام...
16 شهريور 1393

سومین ماهگرد نیروانا

دخترک سه ماه ام سه ماهگیت مبارک. عزیزترینم سه ماه از کنار هم بودنمون گذشت حالا صدای حرفهای ناشناخته ای که تو خونه می زنی میادو لبخندت که یه دنیا آرامشه واسه من  وبابایی. مهارتهات زیاد شده و یکیش برگشتن هست و باید مواظب شما باشم. دیروز بردمت دکتر واسه چکاب و وزن شما 6/050 بود و قدت 63 و دور سرت 39 مبارک باشه عزیز مهربونم. دکتر همچنان گفت مهارتهات خوبه و اینکه مثل یه نی نی 4-5 ماهه هستی از نظر مهارتی. و یه دختر ظریف و خواستنی. مامانی جون از بالشتت فهمیدم که موهات داره کم کم می ریزه ای به فدای تو دیگه دخمل کچلی داری میشی. شما وقتی پی پی می کنی بهت میگیم پی پی یو. ای دختر پی پی یو. پوستت خیلی حساسه و الان یک ما...
12 شهريور 1393

هر روز یک کار جدید

طلا خانم زندگیم خدا رو شکر مریضی طولانی نشد و همون یکی دو روز اول خوب شدی و دیگه اب بینیت نیومد و چرکی هم نشد اما مشکل گرفتگی بینی داشتی که با قطره هم رفع نشد حتی یکی از دوستام گفت که از بیرون بینیتو چرب کنم اما باز هم موقع شیر خوردن مشکل داشتی. خانومی مهربون هر روز یک کار جدید می کنی مثلا یاد گرفتی حرف میزنی و حسابی با ما ارتباط برقرار می کنی . مامانی رو بهتر از هر کسی می شناسی و خاله و مامان بزرگ که یکروز در میون می بینن تو رو اما اول با مکث نگاهشون می کنی و دقیق میشی تو قیافشون بعد بهشون می خندی. دیگه این روزها اصلا نمیذاری به هیچ کاری برسم چند روز بود غذا درست نکرده بودم دست و پا شکسته غذا میخوردیم تا از بیرون می گرفتم حت...
2 شهريور 1393

اولین سرماخوردگی نیروانا

نیروانای گلم مامانی مهربونم بله شما اولین مریضیتو یک هفته بعد از دو ماهگیت مبتلا شدی. روز شنبه 18 مرداد و خدا رو شکر که به موقع بردمت دکتر و خدا رو شکر گلوت عفونت نکرد . بک روز فقط آبریزش داری و الان بینیت کیپ شده و من مدام قطره واست می ریزم. همون روز مامانی هم مریض شد که الهی شما فقط سالم باشی من مریض بشم. فردا صبح که از خواب بیدار شدم شما عطسه کردی و من با این وضعیت مواجه شدم. عزیزترینم چند روزی هست که دیگه از آقوم گذشتی و حرف میزنی لباتو تکون میدی و میخوای یه چیزی رو تعریف کنی من بهت میگم بگو مامان چی شد؟ برام تعریف کن و تو صداهای نامفهوم در میاری و حرف میزنی و برام خیلی جالبه. بر خلاف انتظار که اصلا دوست ن...
21 مرداد 1393

عکسهای آتلیه

نیروانا خوشمزه ی من درست یکروز قبل از دو ماهگی تو من و بابات بردیمت آتلیه نی نی کاج و از تو  عکس انداختیم عزیزم توی ماشین خواب بودی و اونجا بیدار شدی و نمیشد عکسای خواب ازت گرفت و بعضی از دکورها هم همکاری نکردی مثلا دستتو زیر سر نمیگذاشتی بخوابی خوب شما خیلی بازیگوشی ماشاله. عزیز دلم دیروز عکسات آماده شد و دیدیم خیلی خوشگل شده و انشاله بزودی باز هم آتلیه میریم . عکس می اندازیم.   مهارت هات هر روز بیشتر میشه مثلا میخوابونمت و باهات حرف میزنم بهت میگم اقون دد اگه ا لبهاتو تکون میدی میخوای حرف بزنی اما دایره لغات نداری و به هم...
18 مرداد 1393

واکسن دو ماهگی و بلند کردن سر

نیروانا خوشمزه حبه قند من واکسن دو ماهگیت هم زدیم. عزیز دلم هردومون گریه کردیم. صبح روز شنبه بیدار شدم و قطره استامینوفن رو بهت دادم و بعدش همراه بابایی رفتیم مرکز بهداشت و قد و وزن تو رو انجام دادن و بعد خوابوندمت و قطره فلج اطفال رو تو دهنت ریختن و تو به ما می خندیدی بعد یه امپول بهت زدن و جیعت رفت هوا و من بغلت کردم و خانومه گفت یه دونه دیگه امپول داره یادم نبود هپاتیت هم هست و دوباره تو گریه کردی بغض کردم و بابا هم اشک تو چشاش جمع شد بردیمت خونه و بهت شیر دادم خوابیدی و دو ساعت بعد بیدار شدی و بنای گریه گذاشتی پاتو تکون می دادی و گریه ات می گرفت. کلی دلم می سوخت برات کمپرس آب سرد گذاشتم اما بازم جیغ میزدی می خواستم بهت شیر بدم ا...
14 مرداد 1393

دومین ماهگرد

نیروانای عزیزم نازدارکم دو ماه گذشت. از عاشقی من و تو دو ماه گذشت و من و باباییت دومین ماهگردتو جشن گرفتیم. عزیزم خدا رو شکر میکنم که تو رو به من داد و تو سالم هستی و داری روزهای خوبی رو تجربه می کنی. از خصوصیاتت بگم که کاملا منو می شناسی. وقتی گریه می کنی تا بغلت میکنم آروم میشی وقتی گریه می کنی و نق می زنی بهت میگم بیا بیا ممه داریم بدو دخترم بدو بهت ممه بدم و بغلت میکنم میذارم رو پام آروم میشی و منتظر ممه میشی. اصلا دوست نداری شیشه بخوری و سعی می کنی تف کنی . منم نمی تونم همیشه تو رو همراه داشته باشم میخوام برم شیشه چیکو که مثل سینه مادر هست واست بخرم. این روزها فقط دوست دارم واسه تو خرید کنم و هر چی دارم مال...
11 مرداد 1393