دو ماه خاطرات نیروانا
عزیز دل مامانی، فدای چشمای تیله ایت بشم من نمیدونم چرا دو ماهه خاطراتت رو ننوشتم . بعد از واکسن 18 ماهگی و اتفاقاتی که ممکنه یادم رفته باشه الان شما 20 ماهه شدی و با یک عالمه کارهای جدید اما من هنوز ننوشتم. خدا کنه یادم بمونه و بنویسم . عزیز دلم بعد از تموم شدن واکسن و همه دردسرهاش که شما پشت سر گذاشتی روزانه های ما شکل عادیشو گرفت . روز به روز مهارت شما بیشتر میشه. در کلاس شنا مهارتهای خوبی رو بدست آوردی روز 15 بهمن آخرین جلسه از ترم دوم شنای مادر و کودک نیروانا بود . خدا رو شکر خیلی وارد شدی و جز زیباترین اتفاقات زندگیت هست. با اینکه تو ماشین خواب هستی و همینطور خوابالو میارومت استخر اما تا آب رو میبینی میپری تو آب...