نیروانا یه حبه قندنیروانا یه حبه قند، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

حـــبه قـنــد

جشن تولد نیروانا جون

دختر نازم گل بهاری من عزیز دردونه ی من تولدت مبارک. دوساله شدی دوسال از عاشقی های من و تو گذشت کنار هم بودن ها همدیگر رو بوییدن ها شادیها و خوشحالی ها تجربه های جدید و دوست داشتنی. عزیز تر از جانم مامانی فدای چشمای تیله ایت بره تولدت مبارک. با تو پر شدم از دنیا دنیا حسهای خوب ،خدا رو شکر که با وجودت هستی دوباره ای به خونه ما بخشیدی. هنوز دلم از اون روز شاد و عرفانی قنج میره . از دیدن روی ماه تو و از در آغوش گرفتن تو گل خوشبوی مامانی. از چند وقت قبل تصمیم گرفتم که تم تولدت رو خودم درست کنم با وجود سرکار رفتن به کندی پیش می رفت اما مهم این بود که تو با من همکاری کردی و اصلا دست به وسایل نزدی جز مواقعی که ...
19 خرداد 1395

نیروانا کلمه های جدید کارهای جدید

دختر ما هم چند روز بیشتر به دو سالگیت نمونده عزیز مامانی دیگه تلاشت رو داری میکنی که کلی کلمه جدید یاد بگیری. الان کلمه های جدیدی که میگی ماشی ( ماشین)  چی ش( چی شد)  انو ( عمو) مایی( ماهی)  مایو و از دو کلمه ای ها سلام بابایی سلام مینا سلام مامانی بیم د د. مینا نیس انو نیست مینا بَف.  قربونت برم خواب شبت خیلی بده بیدار میشی اونوری میخوابی میخوام مرتبت کنم جیغ میزنی و کلا هنوز سر خوابت مشکل دارم. شبا هم که میخوای بخوابی همش شیطونی میکنی با اینکه خوابت میاد اما باید به زور متوسل شد که اصلا این کار رو دوست ندارم. خیلی بلدی خودتو تو دل همه جا کنی کلا نی نی تو دل برو هستی. دیروز ترم سوم شنا تموم شد ...
7 خرداد 1395

نیروانا بای بای پستونک

مامانی جونم اصلا باورم نمیشه که تو یار دیرین و مهربونتو گذاشتی کنار . یعنی اینهمه وابستگی برام عجیب بود که خیلی عادی ازش بگذری . و خدا رو شکر این مورد هم تموم شد. سه شنبه 14 اردیبهشت از سرکار اومدم و شما دور پستونکتو جویده بودی و میلت نبود که بخوریش خوب با خودم فکر کردم الان اگه پستونک جدید بهت بدم باز میشه همون آش و همون کاسه . قرار بود از اول خرداد پستونک رو ازت بگیرم که واسه تولد دوسالگیت و آتلیه تو دهنت نباشه و مدام بی قراریشو نکنی. خوب دیدم 15 روز زودتر خیلی تفاوتی نداره و به همین خاطر مدام می اومدی و به من می گفتی بشو (یعنی بشور) فکر میکردی با شستن پستونکت درست میشه و بهانه گرفتی که میخواهیش و من بهت گفتم اونجاست ب...
21 ارديبهشت 1395

ازشیر گرفتن نیروانا و سال جدید

امروز دقیقا سه.روزه پاکی. یعنی دیگه ممه نمیخوری. چند وقتی بود که.میخواستم کم.کنم ممه.خوردنتو اما تو تا حوصله ات سر میرفت می اومدی سراغش و ممه میخواستی. و دیگه باید کم میشد با مشاورت صحبت کردم که هیچ مدلی کم نمیکنه و اون استفاده از صبر زرد رو پیشنهاد کرد و دیگه مجبور شدم که داروی تلخک رو از داروخانه بخرم اما یک هفته ای بود که این دست و اون دست میکردم. هر چند مامان زهره پادرمیانی کرد که دوماه دیگه بهش بده اما تعطیلات نوروزی زمان خوبی بود که اگه تو بهانه بگیری پیشت باشم. بالاخره روز 28 اسفند دارورو زدم به سینه ام وشما اومدی و میک زدی بعد سرفه کردی و بهت گفتم ممه اه اه اه و بردمت بهت آب دادم و تو دوباره اومدی سراغش و دوباره بهت...
3 فروردين 1395

نیروانا تلفن حرف میزند.

نیرواناجونم عزیز مامان کارهای جدیدت کلی منو به وجد میاره. عزیز دلم ی کاری میکنی و اونم اینه که تلفن و یا موبایلو برمیداری و میذاری در گوشت الکی میخندی و شروع میکنی به صحبت کردن جالبه که راه میری حرف میزنی از این اتاق به اون اتاق. گاهی هم میذاری رو گوشت و دستتو برمیداری و.می چسبونی به گوشت مثل اینکه دستت به چیزی بند باشه. عزیز دلم دیگه یواش یواش میخوام از شیر بگیرمت با مشاورت هم صحبت کردم و گفت کمش کن اما متاسفانه هر وقت میشینم رو کاناپه تو میای و میزنی لباسمو بالا و میخوای. چند روز پیش بهت گفتم بسه دیگه بسه چقدر ممه میخوری.تو هم گفتی بسه. بسه و خندیدی. حالا به مشاورت گفتم و اون گفت داروی تلخک بزنم اما من مرددم واسه اینکه شم...
19 اسفند 1394

بیست و یک ماهه من

نیرواناجونم عشق مامانی  امروز بیست و یک ماهه شدی یه دختر باهوش هستی که روز به روز کارای جدید یادمیگیری واقعا نمیدونم از کدوم کارات نوشتم اما خیلی از پیشی خوشت میاد و بهش میگی بیشی کارای جدیدت اینه که  غذا روفوت میکنی. بوس میفرستی. حرکات انیمشین انگلیسی mother goose club رو انجام میدی و بابایی باهات میخونه. خدا رو شکر مدل خوابیدن شبت خیلی بهتر شده یعنی اینکه دوباره میای کنارم میخوابی ومیچسبی به من و لالا میکنی اما همچنان چنددفعه تا صبح از خواب بیدار میشی.وابسته پستونکی و عادت به خوردن ممه ترک نمیشه هر چی دارم کم میکنم اما وقتی بیکار میشی گیر میدی بهش تصمیم دارم تا عید ترکت بدم . چند روز پیش واس...
11 اسفند 1394

دو ماه خاطرات نیروانا

عزیز دل مامانی، فدای چشمای تیله ایت بشم من نمیدونم چرا دو ماهه خاطراتت رو ننوشتم . بعد از واکسن 18 ماهگی و اتفاقاتی که ممکنه یادم رفته باشه الان شما 20 ماهه شدی و با یک عالمه کارهای جدید اما من هنوز ننوشتم. خدا کنه یادم بمونه و بنویسم . عزیز دلم بعد از تموم شدن واکسن و همه دردسرهاش که شما پشت سر گذاشتی روزانه های ما شکل عادیشو گرفت . روز به روز مهارت شما بیشتر میشه. در کلاس شنا مهارتهای خوبی رو بدست آوردی روز 15 بهمن آخرین جلسه از ترم دوم شنای مادر و کودک نیروانا بود . خدا رو شکر خیلی وارد شدی و جز زیباترین اتفاقات زندگیت هست. با اینکه تو ماشین خواب هستی و همینطور خوابالو میارومت استخر اما تا آب رو میبینی میپری تو آب...
17 بهمن 1394

واکسن هیجده ماهگی نیروانا جونم

امان از واکسن 18 ماهگی که چند وقته استرسشو دارم و مثل کسی که کنکور میخواد بده دلهره و دلشوره دارم خوب خیلی ها میگن که خیلی سخته و نی نی نمیتونه راه بره. اما خوب خیلی ها هم گفتن که به دستش زدن و مشکل راه رفتن نداره و منم تصمیم گرفتم مرکز بهداشت که میرم بهشون بگم که به دستت بزنه. یک روز قبل از واکسنت از دکتر وقت گرفتم که ببرمت اما بعدش منشی تماس گرفت که خیلی شلوغه و بذار یه روز دیگه بیا و چون اون روز باید تو رو میبردیم کلاس خلاقیت واسه همین قبول کردم یک روز دیگه ببرمت. همون روز هم خریدات از کره رسید و خاله مهری بازم زحمت فراوون کشیده بود سه دست شال و کلاه و دستکش و جوراب زمستونی و ماسک و چسب زخم نی نی گونه و نیم بوت خو...
12 آذر 1394

پایان ترم اول شنا و خلاقیت و شروع ترم دوم

  پرنسس من عزیز دل مامانی روی ماهتو میبوسم. ترم اول کلاس شنا و خلاقیتت تموم شد و خدا رو شکر خیلی مهارتهای زیادی تو شنا بدست آوردی.جلسه آخر شنا شما رفتی تو قسمت عمیق و خاله مریم ازت فیلم و عکس گرفت . البته خیلی اون روز تمرکز نداشتی و زیاد نخندیدی توی عکسا. کلاس خلاقیتت هم تموم شد و شروع ترم جدید با خاله آناهیتا و حالا دیگه بیشتر موقع ورزش و تمرین شعر فعالیت میکنی و خیلی ماهری. از این بگم که عاشق کفش پوشیدن و راه رفتنی و دوست داری به تنهایی بدوی . و ممکنه تعادلت بهم بخوره و بیفتی و یک دفعه بابا بزرگ برده بودت پارک و همینطوری دویده بودی و سر زانوت خراش کوچولویی برد...
28 آبان 1394