نیروانا یه حبه قندنیروانا یه حبه قند، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

حـــبه قـنــد

نیروانای 38 هفته ای من

سلام دختر نازم نازنین عزیزم نیروانا خانم. مامانی دیروز دوباره دیدمت و کلی خوشحالی کردم عزیزم نگرانت بودم که توی این هفته ای اخر همه چی اوکی باشه و خدا رو شکر دوباره سونوی بیوفیزیکال انجام دادم و شماره 10 امتیاز رو گرفتی . این خیلی خوبه مامانی یعنی اینکه تو با این شرایط بد مامانی که اوضاع احوال روحیش اصلا خوب نبود بخاطر رفتار بد یه آدم بد . که اصلا دوست ندارم در موردش بنویسم. اما تو دختر خوب حالت خوب بود و تکونهات طبیعی و همه چی اوکی و خوب بود. نیروانا جونم کمتر از یک هفته دیگه همدیگر رو می بینیم و یعنی 6 روز دیگه شما صحیح و سالم انشاله تو بغل مامانی هستی و داری شیر میخوری . خیلی حس خوبی دارم و با وجود این بارداری که پر از دار...
5 خرداد 1393

نیروانا 37 هفته ای میشه

سلام نازنینم مهربون دختر من خوبی خانومی؟ هزار ماشاله دخترم داره روز به روز بزرگ تر میشه و آماده میشه بیاد پیش مامان و باباش و کلی با هم بازی کنن و روزهای خوبی رو شروع کنن. عزیز دلم شنبه 27 اردیبهشت رفتم پیش خانم دکترم و صدای قلب نازنینت رو شنیدم و خاطر جمع شدم که شما خوبی . دکتر کارهای تکمیلی رو انجام داد و نامه بیمارستان رو اوکی کرد شماره موبایلشو داد و برای هفته آینده هم دوباره سونوی بیوفیزیکال نوشت. باید خاطر جمع بشیم شما روزهای آخر خوب و خوش و سلامت هستی! عزیز ترینم دو سه روز بود دیگه کم تکون می خوردی نگران شدم و به بابایی متوسل شدیم بابا بهت گفت دخترم بیا بازی کنیم و تکونت داد و باهات حرف زد تو هم یه دونه از اون ...
29 ارديبهشت 1393

من از عشق تو مشعفوم.

      گل دختر مامانی سلام این روزها حسابی داری بزرگ میشی و شیطون خدا رو شکر می کنم که تو رو دارم . 19 بهمن با بابایی رفتیم که تو رو ببینیم این دفعه هم به اصرار خودم به سونو گرافی رفتیم. آخه میخواستم دیگه مطمئن بشم شما خانومی که واسه خریدات اقدام کنیم. عزیز دلم خانوم طلای مامانی دیدیم سر شما پایینه و ته رو هوا کردی . کلی با بابایی خندیدیم . بابایی هم موقع سونو گرافی از من فیلم گرفت دوباره صدای آهنگ قلبت و اشکهای گوشه چشم من. عزیزم دوشنبه 21 بهمن هم رفتم دکتر و همه چی رو خوب دید و بخاطر گرفتگی پام  تو شبها گفت منیزیمت کمه و یه دارو داد و همه چی گفت که اوکی هست و دوباره صدای قلب تو که این دفعه ...
26 بهمن 1392

سونو 16 هفتگی

نی نی گلم دختر ناز و مهربونم سلام عزیزکم نازدارکم خوبی خانومی این روزها خیلی مشتاقم که حرکاتت رو حس کنم اما نمی فهمم دکتر به من گفت بخاطر چربی های شکمت هست. باز چاقی و یه علت واسه ناکامی من و حس نکردن تو. گاهی نصفه شب بیدار میشم و می بینم طاقباز خوابیدم به اون شونه میشم و دست رو دلم میذارم حس می کنم شما سفت شدی وسط دلم کیف می کنم دستم رو می کشم رو دلم از خبری از تکون خوردن های شما نیست. اشکال نداری مامانی صبر میکنه گلم . شما خانوم طلای منی. مامانی عزیزم الان 5 روزه حس می کنم شکمم بزرگ تر شده و شما کاملا جلوه نمایی کردی. این یعنی یه دنیا ذوق . مامانی از هفته دیگه من وارد ماه پنجم میشم.این یعنی شما رو 4 ماه دیگه می...
25 دی 1392

سونوگرافی 12 هفتگی

نی نی جون سلام. دیروز دوم آذر یه روز مهم بود چون باید سونو گرافی ان تی غربالگریتو انجام میدادیم. بعد از اداره من رفتم مطب و بعد بابایی اومد و وقتی نوبتمون شد نمیدونی چی دیدیم یه نی نی که اقای دکتر به ما می گفت این سرشه این پاهاشه این دستشه و بعد ما خودمون تشخیص میدادیم .  شما اگه بدونی چیکارا می کردی؟ چرخ میزدی اینوری میرفتی اونوری میرفتی یه جا اروم و قرار نداشتی. کلی از دستت خندیدیم. دکتر 2 تا نیمکره های مغزت رو هم نشون داد به ما . و اون لحظه ای که بابایی و من صدای قلبتو شنیدیم دوباره اون احساس خوب تو وجودم شعله ور شد.بابایی گفت این چیه ؟دکتر گفت داره اون تو اسب سواری می کنه صدای پای اسبشه . خوب صدای قلبشه دیگه. اول دستای ناز...
3 آذر 1392

سونو گرافی 7 هفتگی

قند عسل من ! این یه پست هست که خیلی وقت قبل باید ثبت میشد اما مامان سونو ٧  هقتگی تو رو اسکن نکرده بود که بتونه بذاره تو وبت. نفس من! این سونو در تاریخ ٩٢/٧/٣٠ انجام شد روزی که مامانی صدای قلب تو رو شنید و اشکاش گوله گوله اومدند پایین و خدا رو شکر کرد. انشاله همیشه سلامت و خوش باشی مامانی.   ...
1 آذر 1392
1