نیروانا یه حبه قندنیروانا یه حبه قند، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

حـــبه قـنــد

جشن دندونی نیروانا

  دختر نازم جشن دندونیت مبارک. وقتی دندون در آوردی هر روز بیشتر کنگره های ریز رو حس میکردم  دندونت رشد میکرد و بزرگتر میشد تصمیم گرفتم یه جشن خودمونی برات بگیرم تا یه خاطره قشنگ واست ثبت بشه . قرار شد تم سفارش بدم و مامان زهره واست آش دندونی بپزه. خیلی سرم شلوغ شده بود و اصلا همه ی کارها در هم ریخته بود و تو هم دیگه کلی شیطون شدی و تو میذارم تو رختخوابت تا میام تو آشپزخونه می بینم چند تا غلت زدی و یا به سمت مبل رفتی و یا به سمت میز ناهار خوری. خیلی تلاش میکنی که به سمت جلو بری اما به مقدار خیلی کم اونم بخاطر گرفتن اسباب بازیهات . خلاصه که ریسه ها رو طراحی کردیم و کلاه و شاهدخت دندون ...
7 آذر 1393

نیروانا و سوپ

می نویسم می نویسم تا ثبت بشه که خدا چه نعمتی به من داده.که شکر گذار باشم.دختر ماه من دندون کوچولوت هر روز بیشتر بزرگ میشه یه دندون تیز که گاهی ممه مامانی رو گاز میگیره. این روزها به غلت زدن و چرخ زدن ادامه میدی و هنوز من شما رو نگذاشتم رو بالشتت شما اومدی وسط اتاق متاسفانه میترسم به مبلا برخورد کنی عزیز دلم. امروز سوپتو شروع کردی و خوردی چند روزه با حریره بادوم قهری و یاد گرفتی دهنتو میبندی.نمیدونم از طعم تکراریش خوشت نمیاد و منتظر طعم جدیدی ! امروز سوپت که شامل ماهیچه هویج برنج بود رو خوردی عسلم.از همه بیشتر آبه رو دوست داری. پروژه رفتن به خونه مامان زهره همچنان ادامه داره.شما وقتی شیر بخوای با قاشق شیر دوشید...
4 آذر 1393

اولین دندان نیروانا

  هزار هزار تا خوشحالم مامانی امروز اولین دندونت در اومد. امروز خونه مامان زهره بودیم که دست کشیده بود به لثه ات و دیده بود که سمت چپت یه ذره تیزه. الهی مامانی فدات بشه کلی خوشحالی کردم و رفتم دستمو شستم و اومدم خودم چک کردم و دیدم بله یه مروارید تیز در اومده. یه بابایی پیام دادم که مژدگونی بده یه خبر خوش. اونم گفت : چیه . گفتم نیروانا دندونش دراومده. الهییییی مامانی همیشه دندونات سالم باشه. امروز 27/8/92 شما در 5 ماه 16 روزگی دندون نازت در اومده. خدا رو شکر بابت همه داشته هاش و یکی از نعمتاش اونم تو بهترین.   بابایی هم شیرینی خرید و اومد خونه مامان زهره. زنگ زدیم به خاله مهدیه ه...
27 آبان 1393

نیروانا واضطراب جدایی

مامانی گلم کم کم به سر کار رفتن من نزدیک میشیم و هر چی تلاش کردیم موفق نشدیم مرخصی بدون حقوق بگیریم.و باید آذر برم سر کار. از هفته پیش که تو رو بردم خونه مامان زهره اما بعدش مامان زهره سرما خورد و یه هفته ای تو رو ندید.حالا از دیروز تو رو بردم و با بابایی رفتیم دنبال کاری که مامان زهره زنگ زد که بدو بیا و من صدای جیغای شما رو شنیدم شما از بس گریه کرده بودی چشمات بسته بود و گوله گوله اشک ریخته بودی و مدام عمه عمه یا همون ماما ماما میکردی بمیرم برات که بغلت کردم منو بو کردی و ممه خوردی من گریه میکردم و خاله مینا هم از سرکارش زنگ زده بود خونه و صدای گریه شما رو شنیده بود و سراسیمه اومد خونه حالا من گریه بکن خاله مینا گریه بکن.شما ممه...
20 آبان 1393
1