نیروانا یه حبه قندنیروانا یه حبه قند، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

حـــبه قـنــد

واکسن دو ماهگی و بلند کردن سر

نیروانا خوشمزه حبه قند من واکسن دو ماهگیت هم زدیم. عزیز دلم هردومون گریه کردیم. صبح روز شنبه بیدار شدم و قطره استامینوفن رو بهت دادم و بعدش همراه بابایی رفتیم مرکز بهداشت و قد و وزن تو رو انجام دادن و بعد خوابوندمت و قطره فلج اطفال رو تو دهنت ریختن و تو به ما می خندیدی بعد یه امپول بهت زدن و جیعت رفت هوا و من بغلت کردم و خانومه گفت یه دونه دیگه امپول داره یادم نبود هپاتیت هم هست و دوباره تو گریه کردی بغض کردم و بابا هم اشک تو چشاش جمع شد بردیمت خونه و بهت شیر دادم خوابیدی و دو ساعت بعد بیدار شدی و بنای گریه گذاشتی پاتو تکون می دادی و گریه ات می گرفت. کلی دلم می سوخت برات کمپرس آب سرد گذاشتم اما بازم جیغ میزدی می خواستم بهت شیر بدم ا...
14 مرداد 1393

دومین ماهگرد

نیروانای عزیزم نازدارکم دو ماه گذشت. از عاشقی من و تو دو ماه گذشت و من و باباییت دومین ماهگردتو جشن گرفتیم. عزیزم خدا رو شکر میکنم که تو رو به من داد و تو سالم هستی و داری روزهای خوبی رو تجربه می کنی. از خصوصیاتت بگم که کاملا منو می شناسی. وقتی گریه می کنی تا بغلت میکنم آروم میشی وقتی گریه می کنی و نق می زنی بهت میگم بیا بیا ممه داریم بدو دخترم بدو بهت ممه بدم و بغلت میکنم میذارم رو پام آروم میشی و منتظر ممه میشی. اصلا دوست نداری شیشه بخوری و سعی می کنی تف کنی . منم نمی تونم همیشه تو رو همراه داشته باشم میخوام برم شیشه چیکو که مثل سینه مادر هست واست بخرم. این روزها فقط دوست دارم واسه تو خرید کنم و هر چی دارم مال...
11 مرداد 1393

اولین رستوران نیروانا

طلا خانمم سلام عزیز دلم حالا دیگه داری به 2 ماهگی نزدیک میشی واسه خودت خانومی شدی و کلی مهارت کسب کردی. عزیز دلم هفته گذشته با خاله ها رفتیم رستوران ایتالیایی ژوانی . خوب شما تو ماشین خوابیدی و بعد من شیرتو دادم البته واست شیر هم دوشیده بودم و تا غذای ما رو بیارن شما آروم بودی و بعد دوست داشتی راه بری و خلاصه کلی ناآروم بودی بابایی گفت من نگهش میدارم شما شامتون رو بخورین اما بابایی روزه بود و من دلم نیومد و نگهت داشتم و بعد دادیم دست دوست خاله و شام خوردیم اما اصلا به من مزه نداد. اینم بعد از رستوران که دیگه گل سرتو در اوردم. تو رستوران هم آروم بودی طوریکه یه خانمی به به خانم دیگه اش گفت چقدر آرومه و بعد شما ...
6 مرداد 1393

نیروانا و خواب

دختر گلم سلام عزیزم این روزها کنار تو بودن برای من زیباترین اتفاقه . عزیزترینم روزهام با دیدن روی ماه تو شروع میشه و شبا روی ماه تو رو می بینم و میخوابم. عزیزم  خانومم حسابی بغلی شدی و این رو مدیون بابای مهربونتون هستیم البته هر دفغه دوست داری یه مدلی بخوابی اما واقعا بغل کردنت سخته و من با باباییت گفتم که دیگه باید نیروانا رو روی پا بخوابونیم چون وقتی وزنش بره بالا دیگه نمی تونیم بغلش کنیم. حالا تو گریه میکنی و ما داریم این سختی رو می کشیم که تو رو عادت بدیم.کلا هر دفعه یه مدلی یه دفعه سر شونه آرومی یه دفعه رو به جلو یه دفعه روی دست و کلا قلقت هنوز دست ما نیومده . این روزها وقتی باهات حرف می زنم به من می خندی اینگار من ...
30 تير 1393

چله ی نیروانا هم اومد و رفت.

دخترک ناز و زیبام الهی فدای این قد و قواره ات بشم. پنجشنبه هم گذشت و خاله مژگان تو رو برد حموم و با یه کاسه ی چهل کلید که برای فامیلای مامان زهره بوده و خیلی قدیمی و مقرب هست تو رو غسل دادیم.انشاله همه بدی ها از تو دور باشه و دختر نازم سلامت باشه. اونروز من هم اومدم توی حموم و دیدم که خاله مژگان شما رو چطوری میشوره. و یاد گرفتم. خانمی ماشاله هر روز داری بزرگ تر میشی و باهوش تر. عروسک موزیکالتو می خوای بگیری و صدای زنگشو دوست داری. گاهی شبها خیلی بیداری و گاهی متعادل میخوابی. اما حسابی بغلی شدی عزیزم و موقع خواب که باید بغلت کردم هیچی تو بیداری هم یک دقیقه روی زمین نمیخوابی. عزیز دلم هنوز هم به تابلو ها و...
21 تير 1393

خنده ی تو در 37 روزگی

نیروانا جان دخترک ماهم امشب یه خنده طولانی صدا دار برامون کردی البته تو خلسه و رویا بودی و کلی من و باباییت ذوق کردیم. چند شبه دوباره برنامه خوابت بهم خورده و تا 5 صبح بیداری تو رو هم رو بالشت میذاریم گریه می کنی و دوست داری بغلت کنیم خیلی هم موافق کریر نیستی و کلا دوست داری تو بغل تکون بخوری. حالا از امروز تمرین کردم و رو پا تو رو خوابوندم. دخترکم خیلی دوستت دارم روزها رو با تو می گذرونم هر چند همه ی وقتم برای تو میره اما دوست دارم. این از بی تجربگی منه. دیشب تو نمی خوابیدی و بابایی خوابید و من و تو بیدار بودیم همه کاری کردم که بخوابی روی پا ، تکونت دادم بغلت کردم و ... اما نخوابیدی . بعد بالا اوری تو بر...
17 تير 1393
1