واکسن دو ماهگی و بلند کردن سر
نیروانا خوشمزه حبه قند من واکسن دو ماهگیت هم زدیم.
عزیز دلم هردومون گریه کردیم. صبح روز شنبه بیدار شدم و قطره استامینوفن رو بهت دادم و بعدش همراه بابایی رفتیم مرکز بهداشت و قد و وزن تو رو انجام دادن و بعد خوابوندمت و قطره فلج اطفال رو تو دهنت ریختن و تو به ما می خندیدی بعد یه امپول بهت زدن و جیعت رفت هوا و من بغلت کردم و خانومه گفت یه دونه دیگه امپول داره یادم نبود هپاتیت هم هست و دوباره تو گریه کردی بغض کردم و بابا هم اشک تو چشاش جمع شد بردیمت خونه و بهت شیر دادم خوابیدی و دو ساعت بعد بیدار شدی و بنای گریه گذاشتی پاتو تکون می دادی و گریه ات می گرفت. کلی دلم می سوخت برات کمپرس آب سرد گذاشتم اما بازم جیغ میزدی می خواستم بهت شیر بدم اما اصلا نمی خواستی بمیرم برات مامانی که اینهمه درد داشتی رات می بردم و تو گریه میکردی من هم گریه میکردم زنگ زدم به بابایی و گفت زود میام خونه .
خیلی تنها بودم نمی دونستم حوله رو بچلونم تو رو بگیرم پتو بندازم روت . همش گریه میکردم و تو گریه هایی میکردی که تا حالا من ندیده بودم. الهی مادرت به فدات بشه عزیز ترینم.
چهار ساعت ناراحت بودی و عصر بهتر شدی و عصر هم مامان زهره اومد پیشمون اما خوب تو توی بغل من آروم بودی حتی بابایی هم بغلت کرد گریه کردی.
الهی بمیرم که تو اینهمه درد کشیدی. عزیز ترینم وبعد دیدم پات قلمبه شده و دو جاش قرمز و کبوده الهی من نباشم درد تو رو ببینم.
دوستم به من گفت امشب نخوابی چون ممکنه نیروانا تب کنه و خطرناکه خلاصه من همراه خودت تا 4 صبح بیدار بودم و مدام چکت می کردم که مبادا تب نکنی.که خدا رو شکر تب نکردی فقط جای آمپولت سفت شده.
دختر نازم 2 روز هست یه کار جدید یاد گرفتی و اون اینه که سرتو خیلی زیاد از جات بلند میکنی حتی وقتی خوابی هم انجام میدی دیشب با بابایی ازت فیلم گرفتیم مامانی خاله ساعده دوستم اومده بود دیدن تو و گفت تو خیلی تخس هستی گفت از چشمات معلومه الهی فدای چشمات بشم.
عزیزم واکسن دوماهیگت به من خیلی سخت گذشت . الهی هیچ وقت مریض نیاشی.