نیروانا یه حبه قندنیروانا یه حبه قند، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

حـــبه قـنــد

نهمین ماهگرد

سلام مامانی عشق خوشمزه ی من نهمین ماهگردت مبارک. عشق عزیزم یک روز قبل از ماهگردت رفتیم پیش خاله دکتر و وزن شما :9 کیلو قد: 74 دور سر 43.7 بود دیگه روی ترازوی خانم دکتر نشستی و می تونی بشینی البته گاهی یه وری میری که خودت با دستت کنترل می کنی . روی سرامیک لیز میخوری و میری به سمت عقب. گاهی دستتو میگیری به جایی مثلا بخاری خاموش و یا رورویک و یا مبل و روی دو زانو میشینی . همه ی کارهاتو با هم انجام میدی. خیلی دوست داری به سمت اتاقت بری و میز تی وی رو فتح کردی. امروز وقتی بغلت کردم پستونکتو درآوردی و گذاشتی تو دهن من قربون دست و دلبازیت برم مامان جونی. ماهگردت خونه ی مامان زهره برگزار شد همراه بابایی ...
15 اسفند 1393

نیروانا یاد میگیرد سینه خیز برود چهار دست و پا برود .

نیروانای گل مامان روز پنجشنبه 30 بهمن حالت چهار دست و پا گرفت و باسن مبارک رو بلند کرده باسن رو عقب و جلو میبرد و یه قری به خودش میداد. چقدر خوشحال و ذوق زده شدم . این چند روز تمرین کرد روز دوشنبه  4 اسفند تونست به عشق قندون سینه خیز بره وای چقدر ذوق داشتم و خوشحال بودم . خانومی دور از جونش خودشو مثل مجروحهای جنگی می کشید و من غرق در شادی و ذوق بودم. عزیز دل مامان این چند روز بیشتر تمایل داشت که بصورت نیمه بشینه و گاهی سینه خیز می رفت و گاهی هم یه قدم چهار دست و پا میرفت و یک دفعه روز 8 اسفندکه خونه  مامان زهره بود به عشق پیف پاف چهار دست و پا رفت. عزیز مامان دیگه داره نه ماهت میشه و بزر...
9 اسفند 1393

نیروانا خانم دست بده

دختر گلم دوستت دارم نازنین مامانی این روزا شیرین تر از هرروزی. بابایی یادت داده بهت میگه دست بده تو هم دست میدی البته بعضی وقتا انجام نمیدیا.بای بای هم میکنی. وقتی بابا بزرگ بغلت میکنه لوستر و نگاه میکنی یعنی منو ببر بالا.مهارتت تو نشستن بیشتر شده اما همچنان یک وری میری.به پستونک وابسته شدی و واسش نق میزنی.ممه مامانم که دیگه نمیخوری و بازیگوشی میکنی.وقتی میخوام بهت بدم با دست هلم میدی.زورتم ماشاله زیاده. قربون روی ماهت برم از غلت خوردن موقع خواب بگم که پتو رو.میزنی کنار غلت میزنی جورابت در میاد.و مثل بابایی هستی.  عشق مامانی همچنان وقتی از اداره میام ذوق میکنی میخندی و منم باهات بازی میکنم. عشق مامانی فدای چشات ...
29 بهمن 1393

هشتمین ماهگرد نیروانا

هشت ماهه ی من ماهگردت مبارک. گل مامان عزیز زندگیم هشت ماه از عاشقی ما کنار هم میگذره هشت ماه با هم بودن لذتی به اندازه تمام دنیا برای من داشت . دوستت دارم و از خدا میخوام سلامتی و سایه پدر ومادر برات باشه. این ماه یه جشن سه نفره با هم گرفتیم و خدا رو شکر شاد بودیم کنار هم. این ماه رفتیم پیش خانم دکتر مهربونت و وزنت شده بود 8650 و قدت 73.5 و دور سرت 43.1 ماشاله رشدت خوب بود و یه خورده واسه خانم دکتر گریه کردی اما بعدش ازش خجالت می کشیدی. خانوم طلا این روزهای سرکار رفتن مامانی داره میگذره و چند وقت دیگه عید هست و چند روزی کنار هم می مونیم. دختر ماهم مهارتهای زیادی بدست آوردی اما...
15 بهمن 1393

نیروانا و آواهای جدید

دختر نازی ناز نازیم سلام روزانه هام با عشق به تو میگذره و هر روز که میگذره لذت میبرم از تو و بودن با تو.گاهی که فیلمهای نوزادیتو می بینم باورم نمیشه این همون نیروانای منه. هر روز یه کار جدید یاد میگیری. همچنان پروژه غلت زدن ادامه داره گاهی عقبی میری که اونم خیلی کمه. جدیدا گاهی به مدت خیلی کم تو روروئک میشینی و از آهنگاش لذت میبری. صدای گربه آهنگ روروئک رو دوست داری و میخندی بهش. با دکمه های روی روروئک بازی میکنی.  گل دختر مامانی جدیدا یاد گرفتی وقتی ما غذا میخوریم یا چایی میخوریم دهنتو باز میکنی و میگی ة. عزیزمی مامانی وقتی لیوان چای رو می بینی دستاتو میاری دو طرف لیوان که بگیریش و دهنتو باز میک...
28 دی 1393

هفتمین ماهگرد و سرماخوردگی نیروانا

دختر نازم محرم رازم.شما روز هفت ماهگی از خواب که بیدار شدی بینیت گرفته بود بعد عطسه کردی و آبریزش بینی داشتی. اون روز تو باید میبردیم واسه چکاب ماهانه ات. شما با تعجب به خاله دکتر نگاه میکردی وزنت 8250و قدت 71.5 و دور سرت 42 عزیز مامانی این ماه 400 گرم اضافه کردی که دکتر گفت خوبه.تقریبا روزانه یه تخم بلدرچین و فرنی سوپ و پوره میخوری که متاسفانه ماست رو دوست نداری و حس میکنم از ترشیش خوشت نمیاد. با سوپ قاطی میکنم با بی میلی میخوری. خدا رو شکر فقط عطسه و آبریزشه و عفونت نکرده گلوت. دختر نازم گاهی خیلی کم شیر دارم و واسه فردات خیلی کم شیر داری.  روزای اول تاظهرکنار مامان زهره میخوابیدی اما چند روزه ساعت 7:30 یا 8 ب...
13 دی 1393

نیروانا دنده عقب میرود.

مامانی عزیز سلام ببخش که این ماه اصلا نتونستم برات بنویسم بازیگوشی شما اجازه نمیده دست به گوشی و لب تاپ بزنم و ضمن اینکه دیگه سرکار رفتم و کاملا نظم زندگیمون بهم ریخته و تا بیاد سر جاش زمان میبره.گل مامان دقیقا از شش ماه و نیمه گی دندون دوم هم دراومد و حالا یه دندون بزرگ داری و یکی فینگیلی.عزیز دل مامانی  روزهای پایانی شش ماهگی به دنده عقب گذشت وقتی که دیدم شما باسنت میاری بالا و میری عقب. همه طرفی چرخ میزنی و خیلی باید حواسمون بهت باشه.با رفتن مامانی به سرکار شما پستونک خور شدی گاهی با قاشق شیر میخوری گاهی با شیشه. دختر مهربونی هستی وقتی از سرکار میام ذوق میکنی و خنده های مقطع میکنی یعنی من خوشحالم. صورتمو میخوری.عشق مامانی ...
13 دی 1393

نیروانا خانم یه دسته گل

دختر گل و نازم ماشاله بزرگ شدی قد کشیدی هزار ماشاله تو دارو خوردن که دیگه شهره ی شهر هستی وقتی قطره آهن ایرانی رو دادیم فیلمی بازی کردی مثل حامله های شده بودی  تصمیم گرفتیم قطره خارجی واست بگیریم اما از خارجی هم بدت میاد. تو رو خدا باید قطره بخوری دختر بد داروی من. دقیقا از وقتی شش ماهت شد تو بغل هر کی بودی و بهت می گفتم بیا می پریدی تو بغلم و حالا یاد گرفتی تو بغل همه میری . وقتی بابا از سر کار میاد کلی واسش می خندی و حرف میزنی به زبون خودت. امان از وقتی که بخوای بخوابی و بابایی رو ببینی کلا بیخیال خواب میشی و فکر میکنی بابایی که اومده دیگه بازی اومده. خنده های صدا دار که دیگه نگو . نپرس. ...
25 آذر 1393

ششمین ماهگرد و سرکار رفتن مامانی و واکسن

  دختر خوبم این روزها فشرده میرم خونه مامان زهره که شما با اون محیط عادت کنی تقریبا موفق بودی ولی نهایت 2/5 ساعت بیشتر طول نکشیده بود بالاخره روز  موعود رسید و مامانی رفت  سر کار اینقدر استرس داشتم که شیر نداشتم نگران بودم خیلی . از اینکه تو چیکار میکنی ؟ همه روزها یک ساعت یکبار و دوساعت یکبار بیدار میشی و شیر میخوری و حالا که من نیستم اگه بیدار بشی و گریه کنی چی؟ این ماه شما رو بردیم دکتر واسه چکاب وزن شما 7850 بود قدت 70 و دور سرت 41.7 بود هزار ماشاله.  بهر حال من رفتم سرکار واینجور که مشخص بود شما و مامان زهره با هم ساعتهای آرومی داشتید البته دو روز رفتم و ساعت 1 خونه بودم و حالا 17 روز م...
12 آذر 1393