نیروانا یه حبه قندنیروانا یه حبه قند، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

حـــبه قـنــد

جشن تولد نیروانا جون

دختر نازم گل بهاری من عزیز دردونه ی من تولدت مبارک. دوساله شدی دوسال از عاشقی های من و تو گذشت کنار هم بودن ها همدیگر رو بوییدن ها شادیها و خوشحالی ها تجربه های جدید و دوست داشتنی. عزیز تر از جانم مامانی فدای چشمای تیله ایت بره تولدت مبارک. با تو پر شدم از دنیا دنیا حسهای خوب ،خدا رو شکر که با وجودت هستی دوباره ای به خونه ما بخشیدی. هنوز دلم از اون روز شاد و عرفانی قنج میره . از دیدن روی ماه تو و از در آغوش گرفتن تو گل خوشبوی مامانی. از چند وقت قبل تصمیم گرفتم که تم تولدت رو خودم درست کنم با وجود سرکار رفتن به کندی پیش می رفت اما مهم این بود که تو با من همکاری کردی و اصلا دست به وسایل نزدی جز مواقعی که ...
19 خرداد 1395

جشن تولد یکسالگی نیروانا جون

گل خوشبوی مامان قرار بر این شد که جشن تولدت رو هفت خرداد بگیریم بخاطر اینکه روز یازدهم خرداد روز دوشنبه بود و وسط هفته نمیشد مهمون دعوت کرد. عزیزم من روز چهارشنبه 6 خرداد رو مرخصی گرفتم که به کارهای تولد برسم صبح که از خواب بیدار شدیم دیدم شما یه سرفه کردی و از چیزی که می ترسیدم به سرم اومد . متاسفانه دست زدم به سرت و دیدم که شما تب داری و عطسه هم کردی و من سریع به دکترت زنگ زدم و واسه همون روز وقت گرفتم دکتر گفت فقط گلوت قرمزه و دارو داد و سفارش کرد که شیاف ها رو مرتب استفاده کنیم. شما از اونروز شدی یه آدم بی حوصله که فقط به مامانت چسبیده بودی و مامان با یه عالمه کار نمی دونست چیکار کنه شما تب داشتی اما تبت خفیف بود...
21 خرداد 1394

جشن دندونی نیروانا

  دختر نازم جشن دندونیت مبارک. وقتی دندون در آوردی هر روز بیشتر کنگره های ریز رو حس میکردم  دندونت رشد میکرد و بزرگتر میشد تصمیم گرفتم یه جشن خودمونی برات بگیرم تا یه خاطره قشنگ واست ثبت بشه . قرار شد تم سفارش بدم و مامان زهره واست آش دندونی بپزه. خیلی سرم شلوغ شده بود و اصلا همه ی کارها در هم ریخته بود و تو هم دیگه کلی شیطون شدی و تو میذارم تو رختخوابت تا میام تو آشپزخونه می بینم چند تا غلت زدی و یا به سمت مبل رفتی و یا به سمت میز ناهار خوری. خیلی تلاش میکنی که به سمت جلو بری اما به مقدار خیلی کم اونم بخاطر گرفتن اسباب بازیهات . خلاصه که ریسه ها رو طراحی کردیم و کلاه و شاهدخت دندون ...
7 آذر 1393

سیسمونی دخترم وجشن سیسمونی

گل دخترم مهربون نازنینم سلام . یه سلام با یه دنیا خبرای خوب . مامانی وارد 36 هفته شد این یعنی اینکه لحظه دیدار نزدیکه. عزیزترینم خیلی دوستت دارم. خدا رو شکر جشن سیسمونیت  هم بخوبی برگزار شد غذاهای خوشمزه با یه اتاق رنگی رنگی واسه دختر نازنینم. عزیز دلم به تو افتخار میکنم که دارمت. خانوم طلای من نیروانای گلم تو این جشن کلی تدارک دیدم و همشون هم بخوبی برگزار شد فقط همه خاله ها نیومده بودن و البته همونها که اومده بودن کلی از سیسمونی و وسایل تو خوششون اومد. الهی همیشه سلامت باشی و از وسایلت استفاده کنی. جشن سیسمونی تو روز پنجشنبه 93/2/11 بود و حالا میخوام که عکس وسایلت و جشن رو واست بگذارم گیفتها ...
21 ارديبهشت 1393
1