نیروانا یه حبه قندنیروانا یه حبه قند، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

حـــبه قـنــد

سومین ماهگرد نیروانا

دخترک سه ماه ام سه ماهگیت مبارک. عزیزترینم سه ماه از کنار هم بودنمون گذشت حالا صدای حرفهای ناشناخته ای که تو خونه می زنی میادو لبخندت که یه دنیا آرامشه واسه من  وبابایی. مهارتهات زیاد شده و یکیش برگشتن هست و باید مواظب شما باشم. دیروز بردمت دکتر واسه چکاب و وزن شما 6/050 بود و قدت 63 و دور سرت 39 مبارک باشه عزیز مهربونم. دکتر همچنان گفت مهارتهات خوبه و اینکه مثل یه نی نی 4-5 ماهه هستی از نظر مهارتی. و یه دختر ظریف و خواستنی. مامانی جون از بالشتت فهمیدم که موهات داره کم کم می ریزه ای به فدای تو دیگه دخمل کچلی داری میشی. شما وقتی پی پی می کنی بهت میگیم پی پی یو. ای دختر پی پی یو. پوستت خیلی حساسه و الان یک ما...
12 شهريور 1393

هر روز یک کار جدید

طلا خانم زندگیم خدا رو شکر مریضی طولانی نشد و همون یکی دو روز اول خوب شدی و دیگه اب بینیت نیومد و چرکی هم نشد اما مشکل گرفتگی بینی داشتی که با قطره هم رفع نشد حتی یکی از دوستام گفت که از بیرون بینیتو چرب کنم اما باز هم موقع شیر خوردن مشکل داشتی. خانومی مهربون هر روز یک کار جدید می کنی مثلا یاد گرفتی حرف میزنی و حسابی با ما ارتباط برقرار می کنی . مامانی رو بهتر از هر کسی می شناسی و خاله و مامان بزرگ که یکروز در میون می بینن تو رو اما اول با مکث نگاهشون می کنی و دقیق میشی تو قیافشون بعد بهشون می خندی. دیگه این روزها اصلا نمیذاری به هیچ کاری برسم چند روز بود غذا درست نکرده بودم دست و پا شکسته غذا میخوردیم تا از بیرون می گرفتم حت...
2 شهريور 1393

اولین سرماخوردگی نیروانا

نیروانای گلم مامانی مهربونم بله شما اولین مریضیتو یک هفته بعد از دو ماهگیت مبتلا شدی. روز شنبه 18 مرداد و خدا رو شکر که به موقع بردمت دکتر و خدا رو شکر گلوت عفونت نکرد . بک روز فقط آبریزش داری و الان بینیت کیپ شده و من مدام قطره واست می ریزم. همون روز مامانی هم مریض شد که الهی شما فقط سالم باشی من مریض بشم. فردا صبح که از خواب بیدار شدم شما عطسه کردی و من با این وضعیت مواجه شدم. عزیزترینم چند روزی هست که دیگه از آقوم گذشتی و حرف میزنی لباتو تکون میدی و میخوای یه چیزی رو تعریف کنی من بهت میگم بگو مامان چی شد؟ برام تعریف کن و تو صداهای نامفهوم در میاری و حرف میزنی و برام خیلی جالبه. بر خلاف انتظار که اصلا دوست ن...
21 مرداد 1393

عکسهای آتلیه

نیروانا خوشمزه ی من درست یکروز قبل از دو ماهگی تو من و بابات بردیمت آتلیه نی نی کاج و از تو  عکس انداختیم عزیزم توی ماشین خواب بودی و اونجا بیدار شدی و نمیشد عکسای خواب ازت گرفت و بعضی از دکورها هم همکاری نکردی مثلا دستتو زیر سر نمیگذاشتی بخوابی خوب شما خیلی بازیگوشی ماشاله. عزیز دلم دیروز عکسات آماده شد و دیدیم خیلی خوشگل شده و انشاله بزودی باز هم آتلیه میریم . عکس می اندازیم.   مهارت هات هر روز بیشتر میشه مثلا میخوابونمت و باهات حرف میزنم بهت میگم اقون دد اگه ا لبهاتو تکون میدی میخوای حرف بزنی اما دایره لغات نداری و به هم...
18 مرداد 1393

واکسن دو ماهگی و بلند کردن سر

نیروانا خوشمزه حبه قند من واکسن دو ماهگیت هم زدیم. عزیز دلم هردومون گریه کردیم. صبح روز شنبه بیدار شدم و قطره استامینوفن رو بهت دادم و بعدش همراه بابایی رفتیم مرکز بهداشت و قد و وزن تو رو انجام دادن و بعد خوابوندمت و قطره فلج اطفال رو تو دهنت ریختن و تو به ما می خندیدی بعد یه امپول بهت زدن و جیعت رفت هوا و من بغلت کردم و خانومه گفت یه دونه دیگه امپول داره یادم نبود هپاتیت هم هست و دوباره تو گریه کردی بغض کردم و بابا هم اشک تو چشاش جمع شد بردیمت خونه و بهت شیر دادم خوابیدی و دو ساعت بعد بیدار شدی و بنای گریه گذاشتی پاتو تکون می دادی و گریه ات می گرفت. کلی دلم می سوخت برات کمپرس آب سرد گذاشتم اما بازم جیغ میزدی می خواستم بهت شیر بدم ا...
14 مرداد 1393

دومین ماهگرد

نیروانای عزیزم نازدارکم دو ماه گذشت. از عاشقی من و تو دو ماه گذشت و من و باباییت دومین ماهگردتو جشن گرفتیم. عزیزم خدا رو شکر میکنم که تو رو به من داد و تو سالم هستی و داری روزهای خوبی رو تجربه می کنی. از خصوصیاتت بگم که کاملا منو می شناسی. وقتی گریه می کنی تا بغلت میکنم آروم میشی وقتی گریه می کنی و نق می زنی بهت میگم بیا بیا ممه داریم بدو دخترم بدو بهت ممه بدم و بغلت میکنم میذارم رو پام آروم میشی و منتظر ممه میشی. اصلا دوست نداری شیشه بخوری و سعی می کنی تف کنی . منم نمی تونم همیشه تو رو همراه داشته باشم میخوام برم شیشه چیکو که مثل سینه مادر هست واست بخرم. این روزها فقط دوست دارم واسه تو خرید کنم و هر چی دارم مال...
11 مرداد 1393

اولین رستوران نیروانا

طلا خانمم سلام عزیز دلم حالا دیگه داری به 2 ماهگی نزدیک میشی واسه خودت خانومی شدی و کلی مهارت کسب کردی. عزیز دلم هفته گذشته با خاله ها رفتیم رستوران ایتالیایی ژوانی . خوب شما تو ماشین خوابیدی و بعد من شیرتو دادم البته واست شیر هم دوشیده بودم و تا غذای ما رو بیارن شما آروم بودی و بعد دوست داشتی راه بری و خلاصه کلی ناآروم بودی بابایی گفت من نگهش میدارم شما شامتون رو بخورین اما بابایی روزه بود و من دلم نیومد و نگهت داشتم و بعد دادیم دست دوست خاله و شام خوردیم اما اصلا به من مزه نداد. اینم بعد از رستوران که دیگه گل سرتو در اوردم. تو رستوران هم آروم بودی طوریکه یه خانمی به به خانم دیگه اش گفت چقدر آرومه و بعد شما ...
6 مرداد 1393

نیروانا و خواب

دختر گلم سلام عزیزم این روزها کنار تو بودن برای من زیباترین اتفاقه . عزیزترینم روزهام با دیدن روی ماه تو شروع میشه و شبا روی ماه تو رو می بینم و میخوابم. عزیزم  خانومم حسابی بغلی شدی و این رو مدیون بابای مهربونتون هستیم البته هر دفغه دوست داری یه مدلی بخوابی اما واقعا بغل کردنت سخته و من با باباییت گفتم که دیگه باید نیروانا رو روی پا بخوابونیم چون وقتی وزنش بره بالا دیگه نمی تونیم بغلش کنیم. حالا تو گریه میکنی و ما داریم این سختی رو می کشیم که تو رو عادت بدیم.کلا هر دفعه یه مدلی یه دفعه سر شونه آرومی یه دفعه رو به جلو یه دفعه روی دست و کلا قلقت هنوز دست ما نیومده . این روزها وقتی باهات حرف می زنم به من می خندی اینگار من ...
30 تير 1393

چله ی نیروانا هم اومد و رفت.

دخترک ناز و زیبام الهی فدای این قد و قواره ات بشم. پنجشنبه هم گذشت و خاله مژگان تو رو برد حموم و با یه کاسه ی چهل کلید که برای فامیلای مامان زهره بوده و خیلی قدیمی و مقرب هست تو رو غسل دادیم.انشاله همه بدی ها از تو دور باشه و دختر نازم سلامت باشه. اونروز من هم اومدم توی حموم و دیدم که خاله مژگان شما رو چطوری میشوره. و یاد گرفتم. خانمی ماشاله هر روز داری بزرگ تر میشی و باهوش تر. عروسک موزیکالتو می خوای بگیری و صدای زنگشو دوست داری. گاهی شبها خیلی بیداری و گاهی متعادل میخوابی. اما حسابی بغلی شدی عزیزم و موقع خواب که باید بغلت کردم هیچی تو بیداری هم یک دقیقه روی زمین نمیخوابی. عزیز دلم هنوز هم به تابلو ها و...
21 تير 1393