نیروانا یه حبه قندنیروانا یه حبه قند، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

حـــبه قـنــد

هفتمین ماهگرد و سرماخوردگی نیروانا

دختر نازم محرم رازم.شما روز هفت ماهگی از خواب که بیدار شدی بینیت گرفته بود بعد عطسه کردی و آبریزش بینی داشتی. اون روز تو باید میبردیم واسه چکاب ماهانه ات. شما با تعجب به خاله دکتر نگاه میکردی وزنت 8250و قدت 71.5 و دور سرت 42 عزیز مامانی این ماه 400 گرم اضافه کردی که دکتر گفت خوبه.تقریبا روزانه یه تخم بلدرچین و فرنی سوپ و پوره میخوری که متاسفانه ماست رو دوست نداری و حس میکنم از ترشیش خوشت نمیاد. با سوپ قاطی میکنم با بی میلی میخوری. خدا رو شکر فقط عطسه و آبریزشه و عفونت نکرده گلوت. دختر نازم گاهی خیلی کم شیر دارم و واسه فردات خیلی کم شیر داری.  روزای اول تاظهرکنار مامان زهره میخوابیدی اما چند روزه ساعت 7:30 یا 8 ب...
13 دی 1393

نیروانا دنده عقب میرود.

مامانی عزیز سلام ببخش که این ماه اصلا نتونستم برات بنویسم بازیگوشی شما اجازه نمیده دست به گوشی و لب تاپ بزنم و ضمن اینکه دیگه سرکار رفتم و کاملا نظم زندگیمون بهم ریخته و تا بیاد سر جاش زمان میبره.گل مامان دقیقا از شش ماه و نیمه گی دندون دوم هم دراومد و حالا یه دندون بزرگ داری و یکی فینگیلی.عزیز دل مامانی  روزهای پایانی شش ماهگی به دنده عقب گذشت وقتی که دیدم شما باسنت میاری بالا و میری عقب. همه طرفی چرخ میزنی و خیلی باید حواسمون بهت باشه.با رفتن مامانی به سرکار شما پستونک خور شدی گاهی با قاشق شیر میخوری گاهی با شیشه. دختر مهربونی هستی وقتی از سرکار میام ذوق میکنی و خنده های مقطع میکنی یعنی من خوشحالم. صورتمو میخوری.عشق مامانی ...
13 دی 1393

نیروانا خانم یه دسته گل

دختر گل و نازم ماشاله بزرگ شدی قد کشیدی هزار ماشاله تو دارو خوردن که دیگه شهره ی شهر هستی وقتی قطره آهن ایرانی رو دادیم فیلمی بازی کردی مثل حامله های شده بودی  تصمیم گرفتیم قطره خارجی واست بگیریم اما از خارجی هم بدت میاد. تو رو خدا باید قطره بخوری دختر بد داروی من. دقیقا از وقتی شش ماهت شد تو بغل هر کی بودی و بهت می گفتم بیا می پریدی تو بغلم و حالا یاد گرفتی تو بغل همه میری . وقتی بابا از سر کار میاد کلی واسش می خندی و حرف میزنی به زبون خودت. امان از وقتی که بخوای بخوابی و بابایی رو ببینی کلا بیخیال خواب میشی و فکر میکنی بابایی که اومده دیگه بازی اومده. خنده های صدا دار که دیگه نگو . نپرس. ...
25 آذر 1393

ششمین ماهگرد و سرکار رفتن مامانی و واکسن

  دختر خوبم این روزها فشرده میرم خونه مامان زهره که شما با اون محیط عادت کنی تقریبا موفق بودی ولی نهایت 2/5 ساعت بیشتر طول نکشیده بود بالاخره روز  موعود رسید و مامانی رفت  سر کار اینقدر استرس داشتم که شیر نداشتم نگران بودم خیلی . از اینکه تو چیکار میکنی ؟ همه روزها یک ساعت یکبار و دوساعت یکبار بیدار میشی و شیر میخوری و حالا که من نیستم اگه بیدار بشی و گریه کنی چی؟ این ماه شما رو بردیم دکتر واسه چکاب وزن شما 7850 بود قدت 70 و دور سرت 41.7 بود هزار ماشاله.  بهر حال من رفتم سرکار واینجور که مشخص بود شما و مامان زهره با هم ساعتهای آرومی داشتید البته دو روز رفتم و ساعت 1 خونه بودم و حالا 17 روز م...
12 آذر 1393

جشن دندونی نیروانا

  دختر نازم جشن دندونیت مبارک. وقتی دندون در آوردی هر روز بیشتر کنگره های ریز رو حس میکردم  دندونت رشد میکرد و بزرگتر میشد تصمیم گرفتم یه جشن خودمونی برات بگیرم تا یه خاطره قشنگ واست ثبت بشه . قرار شد تم سفارش بدم و مامان زهره واست آش دندونی بپزه. خیلی سرم شلوغ شده بود و اصلا همه ی کارها در هم ریخته بود و تو هم دیگه کلی شیطون شدی و تو میذارم تو رختخوابت تا میام تو آشپزخونه می بینم چند تا غلت زدی و یا به سمت مبل رفتی و یا به سمت میز ناهار خوری. خیلی تلاش میکنی که به سمت جلو بری اما به مقدار خیلی کم اونم بخاطر گرفتن اسباب بازیهات . خلاصه که ریسه ها رو طراحی کردیم و کلاه و شاهدخت دندون ...
7 آذر 1393

نیروانا و سوپ

می نویسم می نویسم تا ثبت بشه که خدا چه نعمتی به من داده.که شکر گذار باشم.دختر ماه من دندون کوچولوت هر روز بیشتر بزرگ میشه یه دندون تیز که گاهی ممه مامانی رو گاز میگیره. این روزها به غلت زدن و چرخ زدن ادامه میدی و هنوز من شما رو نگذاشتم رو بالشتت شما اومدی وسط اتاق متاسفانه میترسم به مبلا برخورد کنی عزیز دلم. امروز سوپتو شروع کردی و خوردی چند روزه با حریره بادوم قهری و یاد گرفتی دهنتو میبندی.نمیدونم از طعم تکراریش خوشت نمیاد و منتظر طعم جدیدی ! امروز سوپت که شامل ماهیچه هویج برنج بود رو خوردی عسلم.از همه بیشتر آبه رو دوست داری. پروژه رفتن به خونه مامان زهره همچنان ادامه داره.شما وقتی شیر بخوای با قاشق شیر دوشید...
4 آذر 1393

اولین دندان نیروانا

  هزار هزار تا خوشحالم مامانی امروز اولین دندونت در اومد. امروز خونه مامان زهره بودیم که دست کشیده بود به لثه ات و دیده بود که سمت چپت یه ذره تیزه. الهی مامانی فدات بشه کلی خوشحالی کردم و رفتم دستمو شستم و اومدم خودم چک کردم و دیدم بله یه مروارید تیز در اومده. یه بابایی پیام دادم که مژدگونی بده یه خبر خوش. اونم گفت : چیه . گفتم نیروانا دندونش دراومده. الهییییی مامانی همیشه دندونات سالم باشه. امروز 27/8/92 شما در 5 ماه 16 روزگی دندون نازت در اومده. خدا رو شکر بابت همه داشته هاش و یکی از نعمتاش اونم تو بهترین.   بابایی هم شیرینی خرید و اومد خونه مامان زهره. زنگ زدیم به خاله مهدیه ه...
27 آبان 1393

نیروانا واضطراب جدایی

مامانی گلم کم کم به سر کار رفتن من نزدیک میشیم و هر چی تلاش کردیم موفق نشدیم مرخصی بدون حقوق بگیریم.و باید آذر برم سر کار. از هفته پیش که تو رو بردم خونه مامان زهره اما بعدش مامان زهره سرما خورد و یه هفته ای تو رو ندید.حالا از دیروز تو رو بردم و با بابایی رفتیم دنبال کاری که مامان زهره زنگ زد که بدو بیا و من صدای جیغای شما رو شنیدم شما از بس گریه کرده بودی چشمات بسته بود و گوله گوله اشک ریخته بودی و مدام عمه عمه یا همون ماما ماما میکردی بمیرم برات که بغلت کردم منو بو کردی و ممه خوردی من گریه میکردم و خاله مینا هم از سرکارش زنگ زده بود خونه و صدای گریه شما رو شنیده بود و سراسیمه اومد خونه حالا من گریه بکن خاله مینا گریه بکن.شما ممه...
20 آبان 1393

نیروانا سقا میشود.

دخترم قبول باشه.  پارسال وقتی عاشورا و تاسوعا ما رفتیم هییت خاله مژگان به من گفت نذر کن نی نی سالم باشه تو هم تا 7 سال سقاش کنی حالا چه دختر باشه چه پسر.خدا شما رو به من و بابایی داد و صحیح و سالم.انشالله امانت داره خوبی باشیم. تاسوعا بابایی برات سربند و روسری گرفت و ما تو رو سقا کردیم سوار بر کالسکه رفتیم سینه زنی ببینیم. شما خوابیدی من همش میترسیدم که از صدای طبل بترسی و بیدار بشی.اما خوابیدی.اونجا گریه ام گرفت از خدا و امام حسین خواستم.قسمش دادم به علی اصغر که تو رو سالم واسمون نگه داره.آخه مامانی خواب ديدم که تو رو دزدیدن و خیلی حالم بد بود خدا اونروز و نیاره. دختر نازم مهارت چرخ ...
12 آبان 1393