اولین مسافرت نیروانا
عشق مامانی خیلی وقته اجازه نمیدی که واست بنویسم و من اصلا دوست ندارم خاطراتت نیمه تمام بمونه دوست دارم لحظه به لحظه اش اینحا نوشته بشه. عزیز مامانی شما اولین مسافرتت رو به شمال رفتی قربون قدت برم من. البته این مسافرت بدون بابایی بود . ماجرا از این قرار بود که خاله مهدیه عروسی شمال دعوت بود و قرار شد واسه تنها نبودنش زنونه با خاله ها بریم شمال مامان زهره هم به خاطر عید نیومد. خانومی شما تو ماشین کلی خوابیدی و وقتی بیدار میشدی میرفتی بغل خاله مینا بعد می اومد بغل من . شیر میخوری تو راه بهت سرلاک دادم و ممه هم خوردی . اما تو شمال واسه خوابوندنت مشکل داشتم جون همیشه بابایی تو رو می خوابونه. ضمن اینکه همش دنبال من بودی و م...