نیروانا دنده عقب میرود.
مامانی عزیز سلام ببخش که این ماه اصلا نتونستم برات بنویسم بازیگوشی شما اجازه نمیده دست به گوشی و لب تاپ بزنم و ضمن اینکه دیگه سرکار رفتم و کاملا نظم زندگیمون بهم ریخته و تا بیاد سر جاش زمان میبره.گل مامان دقیقا از شش ماه و نیمه گی دندون دوم هم دراومد و حالا یه دندون بزرگ داری و یکی فینگیلی.عزیز دل مامانی روزهای پایانی شش ماهگی به دنده عقب گذشت وقتی که دیدم شما باسنت میاری بالا و میری عقب. همه طرفی چرخ میزنی و خیلی باید حواسمون بهت باشه.با رفتن مامانی به سرکار شما پستونک خور شدی گاهی با قاشق شیر میخوری گاهی با شیشه. دختر مهربونی هستی وقتی از سرکار میام ذوق میکنی و خنده های مقطع میکنی یعنی من خوشحالم. صورتمو میخوری.عشق مامانی خودتو به سینه ام میچسبونی و عشق میکنی.جدیدا وقتی لباس میپوشم میفهمی و میخوای بیای بغلم.
با پاهات حالت دست دستی میکنی.وقتی خونه مامان زهره میرم یه اتاق دیگه گریه میکنی.بابایی هم دستتو نگه میداره میگه مامانش بیا باباش بیا و تو انگشتاتو باز و بسته میکنی.
دوست مهربونی واسه مامان و بابا.
شب یلدا هم گذشت اولین یلدات کنار هم بودیم و شدی هندونه خونمون.
اینجا بود که دنده عقب رفتی و من غرق در شادی شدم.
شبی که قرار بود مامانی فرداش بره سرکار رفتیم خونه مامان زهره خوابیدیم و شما شاد وخوشحال تا 3 بیدار بودی و غافل از اینکه مامانی 5 صبح بیدار شد و کاراشو کرد و 6 رفت سرکار.
مامانی یه ویروس رفت تو دلش و مریض شد و شمااومدی تو تخت مامانی شیطونی کردی.
یه بعد از ظهر پاییزی خونه مامان زهره.
مهمونی خونه خاله مژگان
روزانه هامون
آماده واسه رفتن به رستوران ته دیگ با پانچویی که خاله مهری برات گرفته.
قربون قلب قلبیت
نفست به نفسم بنده مامانی.