نیرواناجونم تب کرد و بعد سقا شد.
روز پنجشنبه صبح ساعت شش صبح دیدم شما داغی و هر جای بدنتو دست زدم بازم داغ بود واست تب سنج گذاشتم دیدم که تب داری غم عالم منو گرفت و فهمیدم که از بابابزرگ گرفتی وقتی مریض میشن هر چی میگم به طرف شما نیان باز هم دلشون تنگ میشه و بغلت میکنن. بهت استامینوفن که خاله آورده بود رو دادم و دیدم چیز زیادی ازش نمونده ساعت نه صبح که شما ناله میکردی تماس گرفتم و دیدم دکترت از سه شنبه نیست. شما همش نق زدی و حالت بد بود و تب بالایی داشتی بعد از ظهر بردیمت دکتری که آشنامون بود و گفت گلو و گوشت عفونت کرده. دارو داد. اما هر جا تماس گرفتیم که از این استامینوفن خارجی که خاله واست آورده پیدا کنیم نبود که نبود. با خاله جون تماس...