نیروانا یه حبه قندنیروانا یه حبه قند، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

حـــبه قـنــد

نیرواناجونم تب کرد و بعد سقا شد.

  روز پنجشنبه صبح ساعت شش صبح دیدم شما داغی و هر جای بدنتو دست زدم بازم داغ بود واست تب سنج گذاشتم دیدم که تب داری غم عالم منو گرفت و فهمیدم که از بابابزرگ گرفتی وقتی مریض میشن هر چی میگم به طرف شما نیان باز هم دلشون تنگ میشه و بغلت میکنن. بهت استامینوفن که خاله آورده بود رو دادم و دیدم چیز زیادی ازش نمونده ساعت نه صبح که شما ناله میکردی تماس گرفتم و دیدم دکترت از سه شنبه نیست. شما همش نق زدی و حالت بد بود و تب بالایی داشتی بعد از ظهر بردیمت دکتری که آشنامون بود و گفت گلو و گوشت عفونت کرده. دارو داد. اما هر جا تماس گرفتیم که از این استامینوفن خارجی که خاله واست آورده پیدا کنیم نبود که نبود. با خاله جون تماس...
2 آبان 1394

موفقیت در شنای مادر و کودک

خداروشکر بخاطر داشتن تو بخاطر پیشرفتت بخاطر این روزهای خوب. دختر گلم نیروانای عزیزم امروز که کلاس شنای مادر و کودک بودیم شما کاملا ماهر شدی و وقتی من رهات میکنم خودت پا میزنی و تو آب حرکت میکنی گاهی سرتو پایین میبری و آب میبلعی اما نگه میداری و بعدش میریزی آب رو بیرون. تمرینات خاله جون رو هم خوب انجام میدی.اما امروز خاله مریم جون یه سری بچه های ترم دو و شما و چند نفر دیگه که ترم اول بودی رو برد قسمت عمیق البته اینجا هم که هستیم واسه شما عمیقه.ما مامانا کنار استخر نشستیم و شما رفتی تو آب و واسه خودتون راه میرفتین البته من یکم اضطراب داشتم اما شما کاملا مسلط بودی. بعد هم شما لبه استخر نشستی و ما مامانا شیرجه زدیم و شما دیدی و خندیدی...
23 مهر 1394

کلاسهای خلاقیت مادر و کودک نیروانا

عزیز دل مامان اینقدر شیطونی که اصلا نمیرسم وبلاگ رو بنویسم گاهی تو اداره یه پست موقت میذارم اما ریختن عکسا تو کامپیوتر و آپلود کردنشون خیلی زمان میبره و اصلا نمیذاری که من سراغ لب تاپ برم. دختر خوب و نازم نیروانا جونم حبه قند مامانی، الان یک ماهه که کلاسهای خلاقیت مادر و کودک رو با هم میریم . خوب جلسه اول هم برای من نا آشنا بود و هم برای شما . جلسه اول رفتیم و اول همراه بچه ها و مامانا موزیک و شعر کودکانه گذاشته شد و حالتهای نرمش انجام دادیم و شعرهای آهنگین خوندیم. بعد از اون رفتیم سراغ میزها و روی صندلی کودکانه نشستیم خاله آناهیتا گفت سفره مون باز میکنیم و ناز می کنیم و شما سفره رو پاره کردی و رنگ گواش داخل یه ظرف ریختن و شما با قل...
14 مهر 1394

اولین عروسی رفتن نیروانا و دست بریدن نیروانا و یه مامان غصه دار

دختر ماه و زیبام چند شب پیش مهمونی بودیم از مهمونی اومدیم خونه و من آب خوردم و شما هم آب خواستی منم بهت آب دادم لیوان رو روی میز اپن گذاشتم اما شما بازم خواستی من هم برات آب ریختم و نشوندمت رو زمین تو آشپزخونه. رفتم سمت ظرفشویی که بابا گفت لیوانو شکوند تا نگاه کردم دیدم لیوان رو.زدی روی زمین و شکسته ترسیدم و گفتم دست به چیزی نزن و بلندت کرد بابایی و نگاه کردم دست و پات نبریده بود بابا برد شما رو.روی تخت و من شیشه ها رو.جمع کردم و جارو برقی کردم و بابا شما رو.بغل کرد و یکدفعه دید دستش خونی شد دیدیم انگشت شما بند انگشتت به شدت بریده و خون میاد. نمیدونی که چقدر حالم بد شد پاهام شل شد و برات بتادین زدم و دستاتو شستم و تترا زدم و با چسب بستم ب...
21 شهريور 1394

شنای مادر و کودک، اولین مترو سواری، چکاب 15 ماهگی

نیرواناجونم عشق مامانی این روزها همه شادی است روزهایی که تو به سرعت قدم برمیداری گاهی فرار می کنی و گاهی وقتی نمی تونی بدوی چهار دست و پا رو ترجیح میدی. عزیز دلم یک دخترک شیطونی شدی که نگو و نپرس،امان از وقتی که مامانی جلوی ظرفشویی باشه و ظرفا رو بخواد بشوره  آویزوون  من میشی هی نق میزنی. تقریبا دوست داری هر کاری که خودت دوست داری رو.انجام بدی.مخالفت ما مساوی با بغض تو هست و ناراحتیت.هنوز هم میری پشت پرده و.دست به سه راهی میزنی و.من از این.کارهای خطرناکی که انجام میدی نگرانم. روز سه‌شنبه سوم شهریور یاد گرفتی که از تخت بری بالا و بیای پایین ازت فیلم گرفتم.معمولا وقتی میرم سشوار کنم تو هم میای و ب...
12 شهريور 1394

مدل جدید مو،پیک نیک دوستانه و جشن تولد در سرزمین عجایب

دختر گل و نازم فرشته کوچولو و ریزه ومیزه ی خونمون. عزیز دلم هفته گذشته خاله مژگان چتری موهای شما کوتاه کرد و خیلی چهره ات تغییر پیدا کرد و ملوسک شدی. اما بقیه موهاتو گذاشتیم تا بلند بشه.  هفته گذشته به پیشنهاد یکی از دوستان قرار شد  همراه همسرانشون به ویلاشون تو ملار نزدکی آبگرم لاریجان بریم. اونروز همراه خاله مژگان و خانواده اش ساعت 6 صبح حرکت کردیم شما همون ساعت 6 بیدار شدی ومن صبحانه ات رو دادم و نوش جان کردی تو ماشین هم یک کمی بیدار بودی و بعد خوابیدی. وقتی به اونجا رسیدیم همش دوستداشتی بری توی حیاطشون و منم مراقب شما بودم که بهتون آسیبی نرسه. کم کم دوستای دیگه مون هم به ما اضافه شدند...
30 مرداد 1394

دندون آسیاب بزرگ نیروانا

یه روزهایی هست که همشون روزهای تو هست تودیده میشی. تو میخندی وتو دنیای جدیدت رو کشف می کنی . نیروانای نازم تعداد قدمهات بیشتر شده تقریبا دستت رو رها میکنی و آروم آروم تاتی می کنی ولی این آروم آروم رو دوست نداری و ترجیح میدی چهار دست و پا بدوی. همه عاشقتن گوشتت شیرینه هر کی تو رو می بینه دوستت داره و دلش واسه چشمات ضعف میره . برات صدقه میذارم عزیزم. نیروانای نازم دوست خوبم هر روز که از اداره میام شما کنار پنجره هستی و داری به من میخندی تو حیاط مامان زهره دکمه های مانتو رو در میارم و شما توی راه پله به استقبال من میای و من بهت میگم سلااااام و تو می خندی و میگی مِ قربونت برم که واقعا نیاز داری بهش. این ر...
17 مرداد 1394

نیروانا قدم برمیدارد.

خدارو شکر بخاطر روزهایی که کنار هم هستیم و از بودن با تو لذت میبرم.گل دختر مامانی همیشه لبخندت رو از خدا خواستارم.روز جمعه نهم مرداد بعد از اینکه از تولد شایان پسر خاله ات برگشتیم شما طبق معمول رفتی سر کشوهای میز تی وی و دستتو بهش گرفتی و بلند شدی بعد دیدم دستاتو روی هوا نگه داشتی و یک قدم و دو.قدم اومدی جلو خودت کلی ذوق کردی و لبخند رو.لبات بود منم بهت گفتم ماشاله ماشاله.وای نمیدونی که من و بابایی چقدر خوشحال شدیم.بعد از اون دوباره دستتو به مبل گرفتی و.دوباره دو قدم رفتی وای عزیزم چه قشنگ سعی میکردی تعادلتو حفظ کنی.بعد از اون من توی اتاق خواب بودم یک دفعه دیدم بابایی میگه ا ا و ترسیدم اومدم تو هال و دیدم میگه یه مسیر مبل به تی وی...
11 مرداد 1394

عکسهای آتلیه یکسالگی نیروانا

روز 28 خرداد شما هنوز وارد 13 ماهگی نشده بودی و ما وقت آتلیه گرفتیم و شما رو بردیم آتلیه. اما اصلا شما همکاری نکردی و بغض کردی و گریه کردی و زیاد نتونستیم از شما عکس بگیریم. مثلا یه آبپاش به شما داده بودن پرتابش می کردی اون ور آتلیه و خلاصه خیلی رضایت نداشتم از عکسها اما وقتی عکسها رو دیدم فوق العاده بود تو بهترینی با اون چشمهای تیله ایت . عزیزم خیلی ناز و پرنسس هستی نیروانا جون. شاهزاده کوچولو چقدر نازنینی. ...
17 تير 1394

نیروانا آب تنی می کند.

دختر مهربون و شیطونک مامانی سلام این روزها فقط همه چی دور تو می چرخه و ما کلی خوشحالیم بخاطر داشتن تو . تویی که کلی شیطونی می کنی و کارهای خوب انجام میدی.این روزها عکس خودت ر و که بهت نشون میدیم و بهت میگیم این کیه میگی نینی و این کلمه رو وصل میکنی و خیلی زیبا ادا می کنی. اصلا هم دست دستی نمی کنی و نانای هم نمیکنی. غافل میشیم میپری و سیم و سه راهی رو دست میزنی و این خیلی خطرناکه. هر چیزی که مامان داره میخوره رو میخوای امتحان کنی.قربونت برم که خیلی ماهی هر شب وقتی میخواهیم بخوابیم یه خورده ممه میخوری بعد میری به بابایی میخندی وکه بابا دنبالت کنه و بخورت. وقتی چراغ اتاقت خاموشه میری تو اتاقت و کشوها رو باز میکنی و...
17 تير 1394