ششمین ماهگرد و سرکار رفتن مامانی و واکسن
دختر خوبم این روزها فشرده میرم خونه مامان زهره که شما با اون محیط عادت کنی تقریبا موفق بودی ولی نهایت 2/5 ساعت بیشتر طول نکشیده بود بالاخره روز موعود رسید و مامانی رفت سر کار اینقدر استرس داشتم که شیر نداشتم نگران بودم خیلی . از اینکه تو چیکار میکنی ؟ همه روزها یک ساعت یکبار و دوساعت یکبار بیدار میشی و شیر میخوری و حالا که من نیستم اگه بیدار بشی و گریه کنی چی؟
این ماه شما رو بردیم دکتر واسه چکاب وزن شما 7850 بود قدت 70 و دور سرت 41.7 بود هزار ماشاله.
بهر حال من رفتم سرکار واینجور که مشخص بود شما و مامان زهره با هم ساعتهای آرومی داشتید البته دو روز رفتم و ساعت 1 خونه بودم و حالا 17 روز مرخصی گرفتم که اوضاع بهتر بشه.خانومی همون شب من خونه مامان زهره خوابیدم که شما صبح زود بیدار نشی و سخت نباشه. عزیز دلم روز دوم چون بابا بزرگ صبح با تلفن حرف زده بود شما بیدار شده بودی و یه خورده نحسی کرده بودی.
شش ماهگیت خاله مینا بازم مثل ماه پیش کیک درست کرد و همگی شب رفتیم خونه خاله مژگان و جشن گرفتیم و شمع 6 رو فوت کردی عشقم.
روز پنجشنبه 13 آذر همراه بابایی به مرکز بهداشت رفتیم و شما رو واکسن زدن.اول که سوزن تو پات رفت تقلا کردی که درش بیاری اما بعد شروع کردی گوله گوله اشک ریختن.
از این ماه قطره آهن هم باید شروع کنم واست بعد هم بردیمت شنوایی سنجی شش ماهگی و خدا رو شکر همه چیز خوب بود.میخواستیم بینایی سنجی هم بریم که شما خواب بودی. دفعه اول با حالت بد قطره رو خوردی ولی این قطره ای که دوست نداری رو 4ساعت یکبار نمیشه تمدید کرد شربت استامینوفن هم دو دفعه خوردی دفعه سوم حالت بهم خورد. از عصر دیدیم تب داری و درجه گذاشتیم و برات 2/3 شیاف گذاشتیم کمپرس آب سرد گذاشتیم.تا 3 شب بیدار بودیم و شما تبت اومد پایین دوباره 7 صبح تبت بالا بود و دوباره شیاف و خوابیدی تا ظهر.
خداروشکر ظهر خوب بودی رفتیم خونه خاله مژگان و عصر که اومدیم دوباره تبت رفته بود بالا دوباره سعی کردم قطره بدم اما حالت بهم خورد. و دوباره شیاف زدم.و کمپرس گذاشتم. عزیزم وقتی که واکسن زدی پاتو که واکسن سه گانه بود.تکون نمیدادی و فقط پای دیگه ات رو تکون میدادی دو روز غلت نزدی و من هم شب به پهلو نخوابوندمت که رو پات فشار نیاد.
مامانی این ماه تولد بابایی بود و ما با خاله ها و دوستامون رفتیم رستوران ورسای و این تو اینهمه خوشگل بودی عزیزکم.
دخترم دقیقا از روز 13 آذر شما میگی گاگا عزیرمی مامان اینقدر هم صدات ظریفه.عشقمی مامان. وقتی که منو میخوای و دارم کار میکنم و شما بغل بابایی هستی بغلت که میکنم و خنده های مقطع میکنی یه جوری که اینگار خودتو لوس می کنی و میخوای سر منو کلاه بذاری که یعنی خوشحالم.مهربونم عشقم هستی مامان کنار تو چیزی نمیخوام.فقط و فقط تو سالم کنار من و بابایی باشی.
یه بعد از ظهر پاییزی که رفتیم خونه مامان زهره
مامانی داشتم برات کتاب می خوندم وقتی رفتم تو آشپزخونه وقتی برگشتم با این صحنه مواجه شدم شما کتابتو پاره کرده بودی و می خندیدی.
مامانی شما اونقدر قد بلندی که لباسی که خاله مهری واسه تابستونت آورده بود الان اندازه ات شد.
بازم پیش بسوی دَ دَ
مامانی و قتی سر سفره رو پای بابایی نشستی خودتو پرتاب کردی روی نونها و یه نون برداشتی. مامانی الان وقت نون خوردن شما نیست که.
اینم یه خواب از نوع دخترونه اش.