نیروانا یه حبه قندنیروانا یه حبه قند، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

حـــبه قـنــد

کلاسهای خلاقیت مادر و کودک نیروانا

1394/7/14 10:52
نویسنده : مامان حبه قند
975 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دل مامان اینقدر شیطونی که اصلا نمیرسم وبلاگ رو بنویسم گاهی تو اداره یه پست موقت میذارم اما ریختن عکسا تو کامپیوتر و آپلود کردنشون خیلی زمان میبره و اصلا نمیذاری که من سراغ لب تاپ برم.

دختر خوب و نازم نیروانا جونم حبه قند مامانی، الان یک ماهه که کلاسهای خلاقیت مادر و کودک رو با هم میریم . خوب جلسه اول هم برای من نا آشنا بود و هم برای شما . جلسه اول رفتیم و اول همراه بچه ها و مامانا موزیک و شعر کودکانه گذاشته شد و حالتهای نرمش انجام دادیم و شعرهای آهنگین خوندیم. بعد از اون رفتیم سراغ میزها و روی صندلی کودکانه نشستیم خاله آناهیتا گفت سفره مون باز میکنیم و ناز می کنیم و شما سفره رو پاره کردی و رنگ گواش داخل یه ظرف ریختن و شما با قلمو میزدی تو رنگ و بعد کاغذ رو رنگی میکردی و اولش بلد نبودی اما بعد یاد گرفتی و انجام دادی بیشتر دوست داشتی رنگ رو بخوری.

بعد از اون دستامون رو شستیم و خوراکی خوردیم و خاله آناهیتا واسمون قصه خوند و همه بچه ها گوش دادند. بعد از اون وقت بازی بود و عاشق وسیله های بازی بودی و استخر توپ رو از همه چیز بیشتر دوست داشتی.

روز خیلی خوبی بود و خوشحال بودیم هفته ای یکبار کلاسهای خلاقیت کارگاه مادر و کودک رو میریم که خیلی آموزنده هست ضمن اینکه شما بیشتر اجتماعی میشی.

رفتارات هدفمند و لجبازانه تر شده . عزیز مامانی شیشه های ادویه و دیگه شیشه ها رو برمیداری و میندازی روی سرامیک و میشکنی و نمیدونم که باید چیکار کنم ؟ جدیدا علاقه به قند پیدا کردی همیشه چایی رو بدون قند میخوردی اما اینگار که از رفتارهای بزرگترها ایده میگیری و تقلید میکنی این کار رو هم یاد گرفتی.

خاله به شما چند روز پیش گفت نیروانا قند نخوریا و چند دقیقه چهار دست و پا ایستادی و آخر سر بغض کردی و بعد سرتو گذاشتی زمین که خاله مژگان رو نبینی.(این کارها رو از کجا یاد گرفتی )

میری جلو آیینه بوفه و با خودت حرف میزنی دستات و پاهاتو تکون میدی و بالا و پایین میکنی خیلی خنده داره و ازت فیلم گرفتم. جدیدا پروژه روی مبل رفتن و چراغا رو خاموش و روشن کردن رو انجام میدی.

غذا هم ماکارونی و ماهی و مرغ و کباب تابه ای علاقه داری. البته چند روز پیش بهت املت دادم و خوردی. برام جالب بود. اما همچنان باید حواست پرت بشه با کارتون و موزیک/

یه مسئله دیگه اینکه پروژه رو تخت خوابیدن کنسل شد و شما شبها چند بار بیدار میشی گاهی یکساعت یکبار بیدار میشی و من که 6 صبح باید برم سرکار خیلی سختم بود و فعلا آوردمت پیش خودم مشاورت میگه بخاطر دندونهای آسیابت هست و دکتر اطفالت میگه بخاطر اضطراب جدایی نفهمیدیم بالاخره واسه چی هست!

برات .وسایل کمک آموزشی خریدم مثل رنگ انگشتی گواش عروسک انگشتی خمیر بازی و حلقه اردکی هوش و ساز بلز که از همه بیشتر حلقه اردکی و ساز بلز رو دوست داری.

به عروسکت پستونک و نون میدی و تو کارهای خونه هم یاد گرفتی کمک می کنی . مثلا وقتی دارم رختخواب جمع میکنم بالشت رو میدی دست من که جمعش کنم و یا مامان زهره که کابینتا رو دستمال میکرد دستمال رو از دستش گرفتی و خودت دستمال کردی و یا وقتی بابا بزرگ میخواد شلوارشو بپوشه پیژامه اش رو بهش میدی. مرسی مامانی که خوبی و مهربونی.

بعد از اینکه غذا بهت دادم خوردی توی ظرفت غذا میریزم و با قاشقت بصورت نامنظم میخوری هر چند میریزی زمین و با دست میخوری اما خوبه و شروع خوبیه.

تقریبا یک لحظه نمیشینی همش در حال راه رفت و دست زدن به این ور و اونوری. ماشاله هزار ماشاله.

کلاسهای شنات ادامه داره و خیلی دوست داری که بریم کلاسها رو و کاملا ذوق میکنی و با هم تمرین میکنیم و این هفته فوت کردن تو آب رو بهت یاد دادم اما آخرش یاد گرفتی که آبی که میخوری رو بریزی بیرون.

امان از وقتی که در اتاق خاله ها باز باشه میری و دست میزنی به وسایلشون و خیلی تو این کار مقاومت داری.

چند شب پیش که خونه مامان زهره بودی توی تاریکی می رفتی تو اتاق بابا بزرگو می ایستادی جلوی صندلیش و ما میاومدیم پیدات میکردیم.

رستورانم بهتره نگم چون اصلا نمیذاری ما غذا بخوریم و همش میخوای بغلت کنم و میز رو بهم بریزی ای دختر شیطونک.

از خدا میخوام سلامت باشی و به خودت آسیب نزنی و همیشه خدا حافظ و نگهدارت باشه عزیزکم.

ببین گوشه چشمتو چیکار کردی؟؟؟

جعبه موزیک عروسکتو از تو دلش برداشتی و هی دکمه شو میزنی و میخندی.

یه حموم داغ

وقتی میخواهیم بریم مهمونی و اصلا حاضر نمیشی ازت عکس بگیرم.

قربون چشمای تیله ایت.

بریم دَ دَ

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان صدیقه
17 آبان 94 14:07
قربونش برم چه نازه نیروانا خانم.پسرم منم دقیقا همین حالاFYI ت رو داره و همین کارها رو انجام میده
مامان حبه قند
پاسخ
ایناواسه ماه پیشه الان مهارتاش بیشتر شده خاله جون
مامان راضی
18 آبان 94 13:40
ماشالااا به دختر خوشگلمممم فدای تو عزیزممممم
مامان حبه قند
پاسخ
وای مامان راضی خوش اومدی دلتنگت بودم محدثه چطوره؟
ava
22 آبان 94 18:19
سلام خاله آوایی فداتشه الهیی ک عینه خودم لجبازو ی دنده ای من هنوزم به این سنم همینجورم خوشگلم قربونه چشات برم خیلی ناراحت شدم گوشه ی چشمتو دیدم..لباس صورتیه ک پوشیدی بری مهمونی رو خیلی دوسداشتم ..مامان گلش دستتون درد نکنه ک برامون پست جدید گذاشتید الهی همیشه سلامت باشید...میبوسمتون
مامان حبه قند
پاسخ
خاله آوایی ممنونم از محبتت. پس نیروانا به شما رفته لجبازه
مادر
23 آبان 94 20:14
نه به اینکه پست نمیزاری نه که سه تا سه تا میزاری کلی ذوق کردم برا شاپرک و کاراش و عکساش عزززیززم خدا رو شکر قد و وزنشم خوبه خوابش تا شیر میخوره همینه من که تجربه دو تا بچه هام همین بود از شیر که گرفتم تازه تونستم راحت بخوابم
مامان حبه قند
پاسخ
خیلی پست نوشتم اما ثبت موقته چون باید عکساشو.آپلود کنم. وقت نمیشه و گرنه خاطراتش به روزه.وای دلم یه خواب حسابی میخواد.
مامان علی کوچولو
4 آذر 94 13:11
ماشالله به این دخمل خوشگل , انشالله خدا یه صبر زیادی به ما مامانا بده که بتونیم از پس شیطونیای این فسقلیا بر بیایم
مامان حبه قند
پاسخ
آره والله. علی جون چطوره؟