نیرواناجونم تب کرد و بعد سقا شد.
روز پنجشنبه صبح ساعت شش صبح دیدم شما داغی و هر جای بدنتو دست زدم بازم داغ بود واست تب سنج گذاشتم دیدم که تب داری غم عالم منو گرفت و فهمیدم که از بابابزرگ گرفتی وقتی مریض میشن هر چی میگم به طرف شما نیان باز هم دلشون تنگ میشه و بغلت میکنن.
بهت استامینوفن که خاله آورده بود رو دادم و دیدم چیز زیادی ازش نمونده ساعت نه صبح که شما ناله میکردی تماس گرفتم و دیدم دکترت از سه شنبه نیست. شما همش نق زدی و حالت بد بود و تب بالایی داشتی بعد از ظهر بردیمت دکتری که آشنامون بود و گفت گلو و گوشت عفونت کرده. دارو داد. اما هر جا تماس گرفتیم که از این استامینوفن خارجی که خاله واست آورده پیدا کنیم نبود که نبود. با خاله جون تماس گرفتم و گفت واست فرستاده. خیلی لطف کرد.چون دوماه دیگه واکسن 18 ماهگیت هست و مشکلاتش.
شما شب بدی روگذروندی پاشویه ات کردیم نصفه شب شما هم رو پای مامان آب میرختی.
شیاف زدم اما بعد از 1/5 ساعت تبت بالا رفت و خیلی نگران بودم.طوری داغ بودی که وقتی بغلت میکردم بهت شیر میدادم بدنم عرق میکرد. بالشتم کنار بالشتت بود وصورتت میخورد به بالشت من و داغ میشد.خدا رو شکر تا نزدیک ظهر بهتر شدی و شب رفتیم تاسوعا بیرون و شما سقا شدی و نذر مامانی رو واسه سلامتی شما ادا کردی.
دختر نازم خیلی مهربون خانومی کار خونه میکنی. مثلا من غذا کشیدم از تو کشو سفره رو برداشتی بری بندازی. عزیزمی مامانی.
همیشه میری با بابایی بیرون و.خریدخونه میکنی و کلا علاقه به دد و کسی که دد میره رو داری. مثلا چند روز پیش پشت شایان گریه کردی.کاری که چند وقته پیش انجام دادی این بود وقتی منو تو اومدیم خونه و من در رو قفل کردم با کلید و بعدش شما دنبال من گریه کردی و کیفمو خواستی و دیدم رفتی سر کیف و کلید رو برداشتی و بردی زدی به جای قفل در و مثلا خواستی باز کنی. دیگه اوج خوشحالی من بود که تو دختر نازم نیروانا گلم چقدر باهوشی.
مامانی عزیزم دوستداشتنی من خیلی میخوامت خیلی.
رفتیم واست دمپایی خریدیم.
ببین مامان زهره واست چی خریده!!!
خوشبختیت آرزومه.