نیروانا یه حبه قندنیروانا یه حبه قند، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

حـــبه قـنــد

اولین عروسی رفتن نیروانا و دست بریدن نیروانا و یه مامان غصه دار

1394/6/21 12:57
نویسنده : مامان حبه قند
2,181 بازدید
اشتراک گذاری

دختر ماه و زیبام چند شب پیش مهمونی بودیم از مهمونی اومدیم خونه و من آب خوردم و شما هم آب خواستی منم بهت آب دادم لیوان رو روی میز اپن گذاشتم اما شما بازم خواستی من هم برات آب ریختم و نشوندمت رو زمین تو آشپزخونه. رفتم سمت ظرفشویی که بابا گفت لیوانو شکوند تا نگاه کردم دیدم لیوان رو.زدی روی زمین و شکسته ترسیدم و گفتم دست به چیزی نزن و بلندت کرد بابایی و نگاه کردم دست و پات نبریده بود بابا برد شما رو.روی تخت و من شیشه ها رو.جمع کردم و جارو برقی کردم و بابا شما رو.بغل کرد و یکدفعه دید دستش خونی شد دیدیم انگشت شما بند انگشتت به شدت بریده و خون میاد. نمیدونی که چقدر حالم بد شد پاهام شل شد و برات بتادین زدم و دستاتو شستم و تترا زدم و با چسب بستم بغد از اون تازه گریه کردی و.موقع بازی انگشتتو تکون نمیدادی.مامانت بمیره و این روزا رو نبینه.خیلی سخت بود. کاش لیوانو بدستت نداده بودم.

 این روزها دیگه پاهاتو زمین میگذاری و چهارشنبه گذشته 18 شهریور وقتی با مامان زهره تلفنی حرف زدم گفت دیگه قدت میرسه که در اتاق ها رو بازی کنی و.دستگیره رو.بکشی پایین.ای شیطونک.

خیلی به مامان زهره و بابا بزرگ وابسته ای و باهاشون.دوستی میکنی.میری تو آشپزخونه مامان زهره در کابینت رو بازمیکنی و.تمام قابلمه هاشو میریزی بیرون.میری و سرتو میکنی تو لباسشویی و.لباسها رو.میریزی بیرون و می چرخونیش با دستت.و کلی کارهای خطرناک که من میمیرم و زنده میشم.

پنجشنبه 19 شهریور اولین عروسی رو.رفتی عروسی نوه خاله بابا بزرگ بود. خوشگل کردیمو رفتیم عروسی هر چند دوست داشتی که راه بری اما نمیشد چون پاهاتو خم میکردی که بشینی روی زمین.در کل فقط از صدا اعصابت خرد شده بود و کم غذا خوردی.اهل نانای و.دست زدن هم نیستی فقط خیلی جوگیر شدی و دستاتو بالا و.پایین میکردی.

دیشب یه اتفاق بد افتاد و من هیچوقت خودمو نمی بخشم سعی کردم خودمو کنترل کنم اما نمیدونم چرا نتونستم و شما رو دعوا کردم. و با صدای بلند بهت گفتم نکن و شما سرتو انداختی پایینو بغض کردی و گریه کردی. خیلی دلم آتیش گرفت تا نیمه های شب بیدار بودم و صبحم با بابایی قول دادیم که دیگه نکن نکن به تو نکنیم و فقط از موقعیت خطرناک دورت کنیم.الان ذهنم به شدت درگیره و.اصلا دوست ندارم که تو با اعتماد به نفس پایین و یا پرخاشگر و خشن بزرگ بشی.

خدا مامانی رو ببخشه.

کاری که جدیدا انجام میدی این است که وقتی مامانی تلفنی صحبت میکنه تلفن رو از دست مامانی میگیری و.فرار میکنی و.پشت جاکفشی قایم میشی.دیگه می تونی رو  پاهات بایستی  کاملا راه میری . و دویدن هم انجام میدی چون وقتی با بابایی قایم موشک بازی میکنی به سرعت میدوی و میخوای تعادلت رو حفظ کنی.

مدل غذا خوردن نیروانایی

سلفی مادر و دختری در عروسی

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

ava
22 آبان 94 18:24
قربونه انگشتات برم من مامانی براش لیوان مخصوص کودک بخر هم خوشگله هم امنیته لازم رو داره...وااااای پرنسس نیروانا چ لباس عروسی پوشیده فککنم دیگه سرو کله ی خواستگارا پیدا شدهمامانی پس گوشواره حبه قندم کووو؟؟
مامان حبه قند
پاسخ
لیوان مخصوص داره دم دست نبود از لیوان خودمون بهش دادم.
مادر
23 آبان 94 20:10
اخی جااانم گریه کرد حسابی اره؟ قربونت برم هر چند که باید مواظب باشید اونهم خیلی زیاد ولی بچه همینجوری بزرگ میشه دیگه خودتو اذیت نکن
مامان حبه قند
پاسخ
حادثه های این مدلی خیلی اذیت میکنه مامانا رو.
مامان علی کوچولو
4 آذر 94 13:14
عزیزم ,وقتی به خودشون اسیب میزنن ,ادم عذاب وجدان میگیره ,انشالله که دیگه از این اتفاقا نیافته برات گل دختر
مامان حبه قند
پاسخ
واقعا خیلی حالم بد شد.