شنای مادر و کودک، اولین مترو سواری، چکاب 15 ماهگی
نیرواناجونم عشق مامانی این روزها همه شادی است روزهایی که تو به سرعت قدم برمیداری گاهی فرار می کنی و گاهی وقتی نمی تونی بدوی چهار دست و پا رو ترجیح میدی.
عزیز دلم یک دخترک شیطونی شدی که نگو و نپرس،امان از وقتی که مامانی جلوی ظرفشویی باشه و ظرفا رو بخواد بشوره آویزوون من میشی هی نق میزنی. تقریبا دوست داری هر کاری که خودت دوست داری رو.انجام بدی.مخالفت ما مساوی با بغض تو هست و ناراحتیت.هنوز هم میری پشت پرده و.دست به سه راهی میزنی و.من از این.کارهای خطرناکی که انجام میدی نگرانم.
روز سهشنبه سوم شهریور یاد گرفتی که از تخت بری بالا و بیای پایین ازت فیلم گرفتم.معمولا وقتی میرم سشوار کنم تو هم میای و برس رو برمیداری و.موهامو شونه می کنی. ومن غرق درلذت میشم. روز جمعه 6 شهریور پروژه از مبل بالا رفتن رو یاد گرفتی و.این حل مسئله هم انجام شد. خدا رو شکر بعد از چند ماه ثبت نام کلاس شنای آموزشی مادر و.کودک هم شروع شد و من و تو رفتیم کلاس شنا.اولش که تو رختکن بودیم تا آب رو دیدی خندیدی و ذوق کردی و وقتی رفتیم تو آب کلی خوشت اومد و.جیغ زدی و میخندیدی و حسابی پا میزدی. مربی شعر میخوند و با کمک مامانا آموزش شروع شد.اولین شعرش رو.برات می نویسم.
خاله مریم استخر داره. هیه هیه هو
تو استخرش ماهی داره هیه هیه هو
اسم ماهیش هست؟
نیروانا
سلام نیروانا.
و بچه ها دست میزدن و میخندیدن.خیلی انرژیت تخلیه شد. و بعدش تو ماشین ممه خوردی و.خوابیدی.
بعد از این رفتیم دکترت واسه چکاب 15 ماهگیت وزنت 10 کیلو قدت 81 و دور سرت 44.5. از بیخوابی های شبانه ات واسه دکتر گفتم و گفتن واسه اضطراب جدایی هست و تا دو سالگی ادامه داره.
تو مترو هم رفتیم و شما اولش خواب بودی بعد بیدار شدی و بیرون رو.نگاه میکردی و با تعجب نگاه میکردی.
هنوز موقع راه رفتن پاهاتو کامل زمین نمیذاری و مثل بالرین ها راه میری.عاشق فضولی و چای و بازیگوشی هستی.
بازیهای هدفمند رو.داریم کار میکنیم اما هنوز تمرکزی روی نقاشی نداری.
وابستگیت از من بیشتر از همه چیز هست ویکسره موقع ظرف شستن و غذا درست کردن به پاهای من آویزون میشی.
غذاهایی که برای خودمون میپزیم رو دوست داری اما با میوه میونه خوبی نداری.
عاشقانه دوستت دارم.
وقتی از این نوع شیطنت ها می کنی
و اخرش این اتفاق برات میفته و مامان کلی گریه میکنه و آخر سر در کشو رو چسب می زنه.
دقیقا لجبازی می کنی و دمپایی و کفشها رو برمیداری و میری میندازی جلو بابایی.
گاهی از این خوشمزه ها میخوری.
و فقط یک دفعه از اینا خوردی.