نیروانا یه حبه قندنیروانا یه حبه قند، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

حـــبه قـنــد

بیست و یک ماهه من

1394/12/11 22:29
نویسنده : مامان حبه قند
970 بازدید
اشتراک گذاری

نیرواناجونم عشق مامانی 

امروز بیست و یک ماهه شدی یه دختر باهوش هستی که روز به روز کارای جدید یادمیگیری واقعا نمیدونم از کدوم کارات نوشتم اما خیلی از پیشی خوشت میاد و بهش میگی بیشی

کارای جدیدت اینه که  غذا روفوت میکنی. بوس میفرستی. حرکات انیمشین انگلیسی mother goose club رو انجام میدی و بابایی باهات میخونه.

خدا رو شکر مدل خوابیدن شبت خیلی بهتر شده یعنی اینکه دوباره میای کنارم میخوابی ومیچسبی به من و لالا میکنی اما همچنان چنددفعه تا صبح از خواب بیدار میشی.وابسته پستونکی و عادت به خوردن ممه ترک نمیشه هر چی دارم کم میکنم اما وقتی بیکار میشی گیر میدی بهش تصمیم دارم تا عید ترکت بدم .

چند روز پیش واسه خرید کفش رفته بودم سپهسالار که اونجا از این سگایی که  هاپ هاپ میکنه و عروسکه دیدی همیشه میگفتم این چیه مردم واسه بچه شون میخرن بعد بهت گفتم نیروانا این چیه گفتی بیشی.بعدش رفتیم و برگشتیم دوباره نگاهش کردی و اومدی سمتشو بغلش کردی حتی میخواستم برات یه کرم رنگشو بردارم و اونو دادم دستت اما انداختیش و همین صورتی بد رنگه رو خواستی.   

عزیز دلم خیلی وابسته مامان بزرگ و بابا بزرگ شدی و دوستشون داری عصرا که میخواهیم بریم خونه باهاشون بای بای میکنی و بوس میفرستی.

تلفن دستت میگیری و تو خونه راه میری و بلند بلند حرف میزنی.عاشق توت خشک هستی.و کلا عشق خوراکیای شور هستی مثل خیارشور کشک. آش رشته با کشک زیاد..

هزار ماشاله یادگرفتی و تندتنداز پله ها بالا میری ولی دستاتو نمیگیری به نرده و خطرناکه ی پله که اینطوری میری بعددستاتو میذاری رو زمین و میری بالا.

کلاسهای مادروکودک و استخر ادامه داره ترم سه استخر هم شروع شده و کلی از  آب لذت میبری و آب بازی میکنی.

چندوقت پیش داشتم برفک های فریزر رو آب میکردم بابا هم با شما بازی میکرد  که نیای تو آشپزخونه اما یک دفعه اومدی و دستمال برداشتی و آبای کف زمین رو  دستمال کردی بعدش هم غلت زدی تو آبا.

 هر لباس جدیدی که میپوشی سریع میری جلو آیینه خودتو نگاه میکنی و با خودت حرف میزنی و لذت میبری. 

چند روز پیش ازخواب بیدار شدی موهاتو زدم کنار و خودت رفتی این ور و اون وررو نگاه کردی و بعذ کش سرتو برداشتی دادی به من که موهاتو ببندم.

سفره جمع میکنی لیوان میذاری تو سینی آروم این ور و اون ور میری.روزی چنددفعه کمداتو میریزی بیرون و بهت میگم مامانی جمع کن و تو همشو همینطوری میریزی توش. حالا چند تا از کشوها رو چسب زدم.

وقتی پی پی میکنی خودت میگی اه اه اه.

جدیدا نمیذاری ازت عکس بگیریم و.پشتتو میکنی و داد میزنی و حالت گریه میگیری.عاشق  سلفی گرفتن هستی.

تو این هفته باید چکاب 21 ماهگی ببرمت.

 

میایی دست من و بابایی رو میگیری و میبری تو اتاقت جلو ویترین که ازش  اسباب بازی انتخاب کنی. 

خیلی ماهی و مهربون. 

میری جلو بخاری و دلتو میزنی به بخاری!!!

دیدی رو میز ناهار خوری پستونکت هست از صندلی بالا رفتی و پستونک رو برداشتی

نازنین مامانی

بازم فراری از عکس

یه دختر ماه

مهربون من خیلی خواستنی هستی.

 

 

پسندها (3)

نظرات (0)