نیروانا یه حبه قندنیروانا یه حبه قند، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

حـــبه قـنــد

واکسن هیجده ماهگی نیروانا جونم

1394/9/12 3:51
نویسنده : مامان حبه قند
1,346 بازدید
اشتراک گذاری

امان از واکسن 18 ماهگی که چند وقته استرسشو دارم و مثل کسی که کنکور میخواد بده دلهره و دلشوره دارم خوب خیلی ها میگن که خیلی سخته و نی نی نمیتونه راه بره. اما خوب خیلی ها هم گفتن که به دستش زدن و مشکل راه رفتن نداره و منم تصمیم گرفتم مرکز بهداشت که میرم بهشون بگم که به دستت بزنه.

یک روز قبل از واکسنت از دکتر وقت گرفتم که ببرمت اما بعدش منشی تماس گرفت که خیلی شلوغه و بذار یه روز دیگه بیا و چون اون روز باید تو رو میبردیم کلاس خلاقیت واسه همین قبول کردم یک روز دیگه ببرمت.

همون روز هم خریدات از کره رسید و خاله مهری بازم زحمت فراوون کشیده بود سه دست شال و کلاه و دستکش و جوراب زمستونی و ماسک و چسب زخم نی نی گونه و نیم بوت خوشگل و جوراب شلواری و بازم شربت تایلونول و ...

خلاصه اینکه نیم بوت رو پات کردم وچنان ذوقی کردی که نگو اصلا دوست نداشتی در بیاریشون اما جدیدا خیلی لباس دوست داری وقتی لباس تنت میکنم بهت میگم چه لباس قشنگی لباستو نگاه می کنی و دست می شکی بهش.

خلاصه اینکه خیلی بلا شدی.

مثلا وقتی جوراب پات نباشه و راه بری و یه آشغال کوچولو بچسبه به پات سریع مینشینی و پاتونگاه میکنی و سعی میکنی اون آشغال رو جدا کنی از پات.یا به من میگی که جدا کنم.

اونروز که موعد واکسنت بود من مرخصی گرفتم و قرار شد بابایی دیرتر بره اداره/و رفتیم اونجا و قدت 83 بود وزنت 10800 و اول واکسن رو به دستت زدن و بعد به پات که ضعف زدی از گریه ودلم کباب شد مامانی. خیلی هق هق کردی اومدیم تو ماشین بهت ممه دادم و اومدیم خونه یه خورده بازی کردی و بعد خوابوندمت و دو ساعت بعد با گریه و ضعف بیدار شدی و من به دوباره استامینوفن دادم اما اصلا نمی تونستی پاتو تکون بدی و همش نحسی و بی قراری میکردی و من بالش گذاشتم زیر سرت و کارتون برات گذاشتم اما هی بیقراری میکردی و بالاخره رختهواب انداختم واست و خوابیدی اونجا و بالش گذاشتم زیر پات. مامان زهره اومد عیادتت و شما که حتی دیدن تی وی رو ایستاده انجام میدی خوابیده بودی.

بابایی اومد و ذوق کردی و بعدش من میخواستم ببرم بشورمت بهت گفتم مامانی بریم دستشوی و شما با کمک من بلند شدی و من دستتو گرفته بودم و لنگون لنگون رفتی به سمت دستشویی.

عزیزمی مامان.

و چهار دست و پا راه رفتی و خاله مژگانم اومد دیدنت و واست یه اسباب بازی آورد. و شما ذوق اونو داشتی بعد دوباره دردت شورع شد و تب شورع شد و بی قراری ها و اصلا نمیشد شما رو بلند کرد و گذاشت رو پام که شیر بهت بدم. دلم خیلی واست سوخت.

شب بی حرکت خوابیدی و تو تب می سوختی برات شیاف گذاشتم که اصلا اثری نداشت و همون استامینوفن خارجی بهتر بود.

تا صبح گذروندیم و ظهر که بیدار شدی تونستی اول چهار دست و پا راه بری بعد لنگ لنگان و بعد تو نشستن مشکل داشتی دیگه تبت قطع شده بود و خدا رو شکر تموم شد و تو حالت خوب شد.

دیگه بازی کردی و اون روز بردمت حموم که بیماری از تنت در بیاد و سرحال بشی.

عزیزکم واکسن هات تموم شد رفتن مدرسه ات. خیلی استرس بدیه این واکسن ها و امیدوارم که همه نی نی ها به خوبی طی کنن این دوره رو.

از نیم بوت ها بگم که هی میای به من نشون میدی و میگی پات کنم. مامانی خیلی قرتی هستی.

 

یه کار جالب که انجام دادی بهگفتم صبحانه تو بخور برین استخرو تو رفتی مایو من و خودتو آوردی. بعد مایو منو دادی به من.

عزیز دلمی

عزیز دلم جشنی نگرفتم چون اربعین بود اما 18 ماهگیت مبارک.

نیروانا خانم ما

دم بریده

کلاس خلاقیت

یه بسته واسمون اومده

و در آخر نیروانای پارسال و نیروانای امسال

پسندها (2)

نظرات (3)

مادر
15 دی 94 3:52
قربونش برم این شاپرک ناز خودمه عاشقشم ماشاله خیلی دوست داشتنیه همیشه صدقه بزار و اسفند بریز خدا نگدارش باشه عزیز دلو
مامان حبه قند
پاسخ
ممنونم خاله.شما خیلی لطف دارین مرسی
مامان مهنا
18 بهمن 94 1:43
سلام نیروانا جون عزیزم ماشالله چقدرخانوم شدی و چقدر ازپارسال تاالان تغییر کردی خداروشکر که واکسنت بخیر گذشته
مامان حبه قند
پاسخ
ممنونم عزیزم واقعا از عکسا میشه فهمید چقدر تغییر کرده
مامان شیما
21 اسفند 94 21:32
عزیز دلم ماشاله خانومیییی شده واسه خودش... عکساشو تو اینستا دنبال میکنم
مامان حبه قند
پاسخ
اینجا هم نوشتم منتهی ثبت موقته باید عکساشو بذارم.