یه درد سخت تو 27 هفته
دختر نازنینم عزیز تر از جونم سلام
این روزها وقتی تو دلمی دلم ضعف میره تا موقعش برسه تا ببینمت همش تو سایت ها می خوام ببینم هفته ٢٧ نی نی ها چه شکلی هستن ؟ و یا چه کارهایی می کنن. عزیز دلم شما الان مژه هم داری چشماتو باز و بسته می کنی و اگه به دلم نوری بتابونم تو روتو بر میگردونی .
خانومی اصلا یعنی شما چه شکلی هستی؟
قربون شما برم اما اینو میدونم داری بزرگ و بزرگ تر میشی. چون دو روزه درد امون مامانی رو برده و حسابی زیر شکمش درد داره از استخونهای لگنش بگیر تا دردی که وقتی می نشینه بدتر هم میشه و با وجود کار زیاد این روزهای اسفند ماه که اداره دارم این مشکل رو هم پیدا کردم.
هر چی با شما حرف می زنم اما گوش نمی کنی دیروز خیلی کلافه بودم و گریه هم کردم راستش رو بخوای از دست بابایی هم دلخور شدم که چرا نمیاد با هم بریم شکم بند بارداری بخرم و یه توالت فرنگی. این روزها هر چی بیشتر به شکم من فشار میاد بیشتر سختی می کشم. شبها وقتی از این شونه به اون شونه میشم با درد هست و خیلی واسم عذاب آوره. دیشب وقتی گریه میکردم شما باز هم ضربه های درشت رو حواله شکم من کردی و به من گفتی ناراخت نشو منم دلم می گیره. ببخش اما درد امون مامانی رو بریده خیلی سخته خیلی.
نمیدونی مامانی خیلی میخواد قوی باشه و کارهاشو خودش بکنه حتی خیلی از رنگ خونه و اتاق تو رو مامانی زده. اما فکر کنم دیگه دارم کم میارم خانومی چون دردش خیلی درد داره.
گلکم مراقبت می کنم ازت و تحمل می کنم این روزها رو که درد اورن انشاله میای تو بغلم و همه ی ناراحتی ها از دلم میره.
راستی یه خبر خوب بهت بدم جمعه ٩ اسفند هم تخت و کمدت رو بسلامتی آوردن و نصب کردن عزیزم اینقدر نازنین شده اتاقت فقط کشو هاش رنگاش با اونی که من دیدم تو نمایشگاه فرق داشت که گفتم بیان و عوض کنن.
عزیز دلم دوستت دارم همــــــــــــــــــــــیشه.