نیروانا یه حبه قندنیروانا یه حبه قند، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

حـــبه قـنــد

اولین قلقلک بازی تو

دختر گل و نازم عزیز تر از جونم سلام اینقدر ذوق زده ام که نمی دونم چطور بنویسم واسه اینکه شما دیروز اول بهمن 1392 اولین قلقلک رو سمت چپ دلم دادی. وای رو هوا هستم مامانی. حالا برات تعریف می کنم دیروز که تو اداره داشتم نون و پنیر و خیار و گوجه به عنوان صبحانه میخوردم حس کردم سمت چپ زیر دلم یه چیزی لرزید اول خیال کردم ضربانم زیاد شده و این فقط یه حسه دوباره این اتفاق افتاد و برای بار سوم دیگه فهمیدم خودتی . دستمو گذاشتم رو دلم و گفتم نی نی نازم سلام دخترم ابراز وجودت مبارک عزیزم. دیگه سر از پا نمی شناختم اینقدر حال و هوام عوض شده عزیزم من تو 20 هفته و 2 روز تو رو حس کردم و این خیلی واسه من خوشحالیه. حالا هم داری اون گوشه رو می لرزو...
2 بهمن 1392

نی نی 17 هفته ای

گل دختر نازنینم سلام. فدای روی ماهت برم ببخش که چند وقتی هست واست ننوشتم. این روزها داره خوب میگذره خدا رو شکر شما خیلی مهربون و آروم هستی و مامانی رو اصلا اذیت نمی کنی و این نشون میده شما صبور هم هستی. از خدا میخوام تو سالم و سرحال بدنیا بیای. این یعنی نهایت خوشبختی . عزیز دلم یادم میره عکس سونو گرافیتو اسکن کنم و یه خورده بدقول شدم. خانوم خوشگلم این یک هفته به انتخاب اسم شما گذشت . منی که اسمهای زیادی تو ذهنم بود حالا واسه اسم انتخاب کردن شما خیلی وسواس دارم نمی دونم چرا این اصلا خوب نیست که نمی تونم اسم انتخاب کنم. اول بابایی هیچی در مورد اسم نگفت اما رفت دو تا اسم واست انتخاب کرد یکی آروشا و دیگه ماتیسا. من با آروشا موافق بودم ...
11 دی 1392

یه دختر دارم شاه نداره

نی نی ناز و زیبا دختر مهربون دوست داشتنی من. هزار ماشاله صدا هزار مرتبه شکر که شما سالم هستین . از دیروز برات بگم از حسم که یه حس معمولی بود اصلا حسم این بود معلوم نمیشه شما دختری یا پسر اما بهر حال ظهر رفتم سونو دکتر شاکری وقت گرفتم و عصر با بابایی رفتیم اونجا تا رفتیم دیدیم نوبتمون شده و خوابیدم و دکتر دستگاه رو گذاشت رو شکمم و شما هم پاهاتو تکون میدادی و صدای قلب نازنینتو شنیدم دوباره گروپ گروپ .عزیز دلم چشمامون برق شادی بود. از بس خوشحال بودیم نفهمیدیم دکتر چی گفت . فکر کردم منو صدا کرد و گفت دختر خانم. بعد بهش گفتم بچه ام سالمه؟ گفت : بله. گفتم : میشه جنسیتشو بگین: گفت: گفتم که دختر خانمه. عزیز دل مادر شما دختر شدی. خدا به من ...
2 دی 1392

برام هیچ حسی شبیه تو نیست

حبه قند شیرین من. عاشقانه دوستت دارم. میدونی چرا ؟ چون لحظه به لحظه دارم باهات زندگی می کنی چون وقتی دارم تو رو تجربه می کنم می فهمم تا بحال هیچ چیز شیرین تر از تو نبوده. مامانی الهی قربونت بره. برام می نویسم که دوشنبه ٢٥ آذر رفتم پیش خانم دکتر مهربون آزمایش و سونو غربالگری رو دید و گفت خدا رو شکر همه چیز نرماله. آفرین نی نی نازم از این آزمون سربلند بیرون اومدی خسته نباشی گلم. قرص فرفولیک داد به جای اسید فولیک و من رو وزن کرد و دوباره همون بودم. به من گفت بخواب تا صدای قلب نازنین تو رو بشنویم. دستگاه رو گذاشت این ور کرد اون ور کرد صدای قلبت نمی اومد دکتر گفت این صدا رو می بینی داره می چرخه نی نی و اجازه نمیده بفهمم قلبش کجاست. و...
29 آذر 1392

انتظار خوشایند

سلام مامانی طلا خوبی عزیزم ؟ من که نمیدونم تو دلم چه جوری می گذره اما از خدا میخوام همچنان شاد و فعال به کارها و جست و خیزهات ادامه بدی. نی نی نازی خدا رو شکر ازمایش غربالگری هم خوب بود و من منتظرم که 25 آذر برم پیش دکترم و نتایج رو نشونش بدم و بهش بگم یه سونو بنویسه تادوباره شما رو ببینیم و بلکه به ما بگی گل دختری ؟ یا گل پسر؟ الهی فدای چشمات بشه مامان. هر چی هستی سالم و سرحال باشه. گاهی مامان غصه میخوره و یا کارش زیاده و یا شیر نمیخوره و غذا کم میخوره اما تو اصلا کار به این کارها نداشته باش از بدن مامانی بگیر واسه خودت و نوش جان کن منم قول میدم شیر بخورم . نی نی نازی حبه قند خودم ! امروز تو 3/5 ماهه هستی و الان اندازه...
17 آذر 1392

انجیر خوشمزه ی من

مامانی عزیزم سلام خدا رو شکر اینطور که مشخصه حال تو خوبه و تو الان وارد هقته یازدهم میشی و داری اندازه یه انجیر خوشمزه ی شیرین میشی. عزیز دلم فدای اون چشمات بشم این روزها مامانی خیلی از غذا خوشش نمیاد یعنی حالش از غذاهای گرم و بودار بد میشه از بوهای بد حالش بد میشه و گاهی زیر شکمش درد می گیره. اما خدا رو شکر همه چیز خوبه. مامانی داره داروهاشو میخوره و آمپول هپارین رو روزی 2 بار میزنه . هر چند تمام پاهاش کبود میشه و مجبوره به بازوهاش بزنه. اما واسه بدست آوردن تو شیرینه. هفته ی دیگه به دکتر میرم و میخواد واسم آزمایش غربالگری رو بنویسه این پروسه هم بگذره خدا رو شکر گذارم.عزیزم صبحها بهت سلام می کنم و شبها شب بخیر بهت میگم . ...
23 آبان 1392

دل درد

نی نی ناز کوچولو ٣ روز هست که زیر دلم مثل دوران تخمک گذاری درد می کنه. حس می کنم اصلا همکاری نمی کنی . بهت گفتم نی نی نازه حالا که مامانی هپارین میزنه و داروهای جور واجور میخوره شما یه خورده نی نی مهربونی باش. عزیز دل مامانی مامانی همچنان بی میل به غذاست تاحالا ٢ کیلو کم کردم اصلا هوس چیزی نمی کنم و هر چی جلوم باشه با بی میلی میخورم و یا زود سیر میشم. همراه بابایی رفتیم ماه بانو و مغز خریدیم واسه اینکه بخورم و به تو کالری برسه اما باز هم بی میلم . هوس کردم دو تا شیرینی مورد علاقه ام رو هم خریدم پشمک و باقلوا . اما باورت میشه هنوز بازشون نکردم. اصلا نمی تونم باور کنم اینهمه نسبت به خوراکی و غذا بی تفاوتم. بابایی هم که بی...
11 آبان 1392

مامان و یه سرما خوردگی سخت

عزیز دلم سلام من یه مامان مریضم که این چند روزه رو توی رختخواب گذروندم. نمیدونی چقدر سخت بود. ٤ شنبه ١ آبان رفتم دکتر و به من کلی توصیه کرد بهش گفتم وقتی صدای قلبتو شنیدم چقدر حس خوبی داشتم اونم گفت: هزار ماشاله. این حس خوبی که دکتر به مامان میده خیلی تحسین برانگیزه. عزیز دلم، یه دکتر هم رفتم و دارو به من داد تا خوب بشم اما هنوز مریضی من رو داره اذیت می کنه. از ٤ شنبه شروع کردم روزی ٢ بار هپارین میزنم و این خیلی سخت و دردناک هست. اینها فقط بخاطر سلامتی تو هست. مامانی روزهای سخت و شیرینی رو داره تحمل می کنه.براش دعا کن. به بابایی گفتم : الان نی نی مون هم تو دل من دستمال کاغذی دستش و داره دماغشو پاک می کنه. عزیز دلم نتونستم این ر...
3 آبان 1392

چه احساس قشنگی تو دلم خونه داری.

از دیروز شروع شد وقتی تو اداره بخاطر گلو درد خواستم آب نمک قرقره کنم حالم بهم خوردم و هر چی خورده بودم برگردوندم. شبم خونه ی مامان زهره در برابر اب نمک همینطور شدم. استرس داشتم تا صبح خواب و بیدار بودم شب خوابم نمیرد. صبحم اداره نرفتم چون امروز میخواهیم عروسی بریم و گلو درد هم دارم. صبح بیدار شدم و ابی به دست و صورتم زدم و خواستم قرص تیروئیدم رو بخورم که حالم بد شد و دوباره بالا اوردم . به خودم نوید دادم تو هستی عزیزم آب آلبالو خوردم با قرصام. حال خوبی نداشتم رفتم مرکز سونو و تا وقتی نوبتم بشه مردمو زنده شدم صلوات می فرستادم اصلا نتونستم اب بخورم آبمیوه خوردم که خیلی بهم فشار اومد که بالاخره نوبتم شد دکتر از من سوالاتی کرد و...
30 مهر 1392