مامان و یه سرما خوردگی سخت
عزیز دلم سلام
من یه مامان مریضم که این چند روزه رو توی رختخواب گذروندم. نمیدونی چقدر سخت بود. ٤ شنبه ١ آبان رفتم دکتر و به من کلی توصیه کرد بهش گفتم وقتی صدای قلبتو شنیدم چقدر حس خوبی داشتم اونم گفت: هزار ماشاله.
این حس خوبی که دکتر به مامان میده خیلی تحسین برانگیزه. عزیز دلم، یه دکتر هم رفتم و دارو به من داد تا خوب بشم اما هنوز مریضی من رو داره اذیت می کنه. از ٤ شنبه شروع کردم روزی ٢ بار هپارین میزنم و این خیلی سخت و دردناک هست. اینها فقط بخاطر سلامتی تو هست. مامانی روزهای سخت و شیرینی رو داره تحمل می کنه.براش دعا کن.
به بابایی گفتم : الان نی نی مون هم تو دل من دستمال کاغذی دستش و داره دماغشو پاک می کنه. عزیز دلم نتونستم این روزها غذا بخورم و کلا بی میل به غذا بودم اما قول میدم حسابی خوب بشم. و بتونم کلی ویتامین به بدنت برسونم.
البته بابایی کلی برام آبمیوه می گیره و با هم میخوریم آخه بابایی هم مریض شده. خلاصه نمیدونی خونمون چقدر اشفته هست.
همش خواب تو رو می بینم خواب می بینم یه دختری و تو خونه هستی و یا مریض شدی خدای نکرده من نرفتم بیمارستان عیادتت. (خدا نکنه).
٢٧ ابان موعد دکتر رفتن مامانی هست و آز غربالگری و سونو ان تی. انشاله صحیح و سالم تو دل مامان باشی. برات دعا می کنم عزیز دلم.
دوستت داریم هم من و هم بابایی.