نیروانا یه حبه قندنیروانا یه حبه قند، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

حـــبه قـنــد

چه احساس قشنگی تو دلم خونه داری.

1392/7/30 13:22
نویسنده : مامان حبه قند
320 بازدید
اشتراک گذاری

از دیروز شروع شد وقتی
تو اداره بخاطر گلو درد خواستم آب نمک قرقره کنم حالم بهم خوردم و هر چی خورده
بودم برگردوندم. شبم خونه ی مامان زهره در برابر اب نمک همینطور شدم. استرس داشتم
تا صبح خواب و بیدار بودم شب خوابم نمیرد. صبحم اداره نرفتم چون امروز میخواهیم عروسی
بریم و گلو درد هم دارم. صبح بیدار شدم و ابی به دست و صورتم زدم و خواستم قرص
تیروئیدم رو بخورم که حالم بد شد و دوباره بالا اوردم . به خودم نوید دادم تو هستی
عزیزم آب آلبالو خوردم با قرصام. حال خوبی نداشتم رفتم مرکز سونو و تا وقتی نوبتم
بشه مردمو زنده شدم صلوات می فرستادم اصلا نتونستم اب بخورم آبمیوه خوردم که خیلی
بهم فشار اومد که بالاخره نوبتم شد دکتر از من سوالاتی کرد و به من گفت تشکیل شده
گفتم قلبش هم تشکیل شده؟ گفت آره/ و صدای ضربان قلبت که تاپ تاپ تاپ بود وای خدای
من اشکام سرازیر شد و گفتم عزیز دل مامانی .

چقدر حس خوبی بود چقدر
لذت بردم.به بابایی زنگ زدم و اون هم کلی خوشحال شد و ذوق کرد خدا رو شکر کردیم از
داشتن تو. عزیز دلم خاله ها شادن. عزیزکم دوستت دارم. آروم و نرم رشد کن تا نی نی
سالمی باشی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

ماری
5 آبان 92 17:50
خوشبحالت عزیزم به وبلاگ منم سر بزن


متشکرم عزیزم. حتما.