نیروانا یه حبه قندنیروانا یه حبه قند، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

حـــبه قـنــد

شنای مادر و کودک، اولین مترو سواری، چکاب 15 ماهگی

نیرواناجونم عشق مامانی این روزها همه شادی است روزهایی که تو به سرعت قدم برمیداری گاهی فرار می کنی و گاهی وقتی نمی تونی بدوی چهار دست و پا رو ترجیح میدی. عزیز دلم یک دخترک شیطونی شدی که نگو و نپرس،امان از وقتی که مامانی جلوی ظرفشویی باشه و ظرفا رو بخواد بشوره  آویزوون  من میشی هی نق میزنی. تقریبا دوست داری هر کاری که خودت دوست داری رو.انجام بدی.مخالفت ما مساوی با بغض تو هست و ناراحتیت.هنوز هم میری پشت پرده و.دست به سه راهی میزنی و.من از این.کارهای خطرناکی که انجام میدی نگرانم. روز سه‌شنبه سوم شهریور یاد گرفتی که از تخت بری بالا و بیای پایین ازت فیلم گرفتم.معمولا وقتی میرم سشوار کنم تو هم میای و ب...
12 شهريور 1394

مدل جدید مو،پیک نیک دوستانه و جشن تولد در سرزمین عجایب

دختر گل و نازم فرشته کوچولو و ریزه ومیزه ی خونمون. عزیز دلم هفته گذشته خاله مژگان چتری موهای شما کوتاه کرد و خیلی چهره ات تغییر پیدا کرد و ملوسک شدی. اما بقیه موهاتو گذاشتیم تا بلند بشه.  هفته گذشته به پیشنهاد یکی از دوستان قرار شد  همراه همسرانشون به ویلاشون تو ملار نزدکی آبگرم لاریجان بریم. اونروز همراه خاله مژگان و خانواده اش ساعت 6 صبح حرکت کردیم شما همون ساعت 6 بیدار شدی ومن صبحانه ات رو دادم و نوش جان کردی تو ماشین هم یک کمی بیدار بودی و بعد خوابیدی. وقتی به اونجا رسیدیم همش دوستداشتی بری توی حیاطشون و منم مراقب شما بودم که بهتون آسیبی نرسه. کم کم دوستای دیگه مون هم به ما اضافه شدند...
30 مرداد 1394

دندون آسیاب بزرگ نیروانا

یه روزهایی هست که همشون روزهای تو هست تودیده میشی. تو میخندی وتو دنیای جدیدت رو کشف می کنی . نیروانای نازم تعداد قدمهات بیشتر شده تقریبا دستت رو رها میکنی و آروم آروم تاتی می کنی ولی این آروم آروم رو دوست نداری و ترجیح میدی چهار دست و پا بدوی. همه عاشقتن گوشتت شیرینه هر کی تو رو می بینه دوستت داره و دلش واسه چشمات ضعف میره . برات صدقه میذارم عزیزم. نیروانای نازم دوست خوبم هر روز که از اداره میام شما کنار پنجره هستی و داری به من میخندی تو حیاط مامان زهره دکمه های مانتو رو در میارم و شما توی راه پله به استقبال من میای و من بهت میگم سلااااام و تو می خندی و میگی مِ قربونت برم که واقعا نیاز داری بهش. این ر...
17 مرداد 1394

نیروانا قدم برمیدارد.

خدارو شکر بخاطر روزهایی که کنار هم هستیم و از بودن با تو لذت میبرم.گل دختر مامانی همیشه لبخندت رو از خدا خواستارم.روز جمعه نهم مرداد بعد از اینکه از تولد شایان پسر خاله ات برگشتیم شما طبق معمول رفتی سر کشوهای میز تی وی و دستتو بهش گرفتی و بلند شدی بعد دیدم دستاتو روی هوا نگه داشتی و یک قدم و دو.قدم اومدی جلو خودت کلی ذوق کردی و لبخند رو.لبات بود منم بهت گفتم ماشاله ماشاله.وای نمیدونی که من و بابایی چقدر خوشحال شدیم.بعد از اون دوباره دستتو به مبل گرفتی و.دوباره دو قدم رفتی وای عزیزم چه قشنگ سعی میکردی تعادلتو حفظ کنی.بعد از اون من توی اتاق خواب بودم یک دفعه دیدم بابایی میگه ا ا و ترسیدم اومدم تو هال و دیدم میگه یه مسیر مبل به تی وی...
11 مرداد 1394

عکسهای آتلیه یکسالگی نیروانا

روز 28 خرداد شما هنوز وارد 13 ماهگی نشده بودی و ما وقت آتلیه گرفتیم و شما رو بردیم آتلیه. اما اصلا شما همکاری نکردی و بغض کردی و گریه کردی و زیاد نتونستیم از شما عکس بگیریم. مثلا یه آبپاش به شما داده بودن پرتابش می کردی اون ور آتلیه و خلاصه خیلی رضایت نداشتم از عکسها اما وقتی عکسها رو دیدم فوق العاده بود تو بهترینی با اون چشمهای تیله ایت . عزیزم خیلی ناز و پرنسس هستی نیروانا جون. شاهزاده کوچولو چقدر نازنینی. ...
17 تير 1394

نیروانا آب تنی می کند.

دختر مهربون و شیطونک مامانی سلام این روزها فقط همه چی دور تو می چرخه و ما کلی خوشحالیم بخاطر داشتن تو . تویی که کلی شیطونی می کنی و کارهای خوب انجام میدی.این روزها عکس خودت ر و که بهت نشون میدیم و بهت میگیم این کیه میگی نینی و این کلمه رو وصل میکنی و خیلی زیبا ادا می کنی. اصلا هم دست دستی نمی کنی و نانای هم نمیکنی. غافل میشیم میپری و سیم و سه راهی رو دست میزنی و این خیلی خطرناکه. هر چیزی که مامان داره میخوره رو میخوای امتحان کنی.قربونت برم که خیلی ماهی هر شب وقتی میخواهیم بخوابیم یه خورده ممه میخوری بعد میری به بابایی میخندی وکه بابا دنبالت کنه و بخورت. وقتی چراغ اتاقت خاموشه میری تو اتاقت و کشوها رو باز میکنی و...
17 تير 1394

بیماری طولانی و واکسن یکسالگی و دوازهمین ماهگرد

  عزیز دل مامان بعد از تموم شدن تولد شما 5 روز تب داشتی و خیلی بیقرار بودی تصمیم گرفتم ببرمت پیش خانم دکتر اما ایشون نبودن و روز یکشنبه با هم رفتیم دکتر و مشخص شد گوش شما عفونت کرده و دکتر دارو داد و همون روز تب شما قطع شد و شما تو این 5 روز شیاف استفاده کردی اما تبت قطع نشد. دکتر گفت که شما 400 گرم وزنت کم شده بود البته یادم رفت بگم که توی این ماه فقط 100 گرم وزن اضافه کردی.وزنت شده بود 9300 که با 400 گرم که توی 5 روز کم کرده بودی شدی 8900 . مامانی اینطوری خیلی وزنت پایین میره. دختر نازم جدیدا دستتو می گیری و به جایی راه میری مثل مبل و کابینتها. دنبال عروسکات و پستونکاشون هستی . مامان زهره رو موقع خد...
21 خرداد 1394