نیروانا یه حبه قندنیروانا یه حبه قند، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

حـــبه قـنــد

بیماری طولانی و واکسن یکسالگی و دوازهمین ماهگرد

1394/3/21 19:13
نویسنده : مامان حبه قند
1,225 بازدید
اشتراک گذاری

 

عزیز دل مامان بعد از تموم شدن تولد شما 5 روز تب داشتی و خیلی بیقرار بودی تصمیم گرفتم ببرمت پیش

خانم دکتر اما ایشون نبودن و روز یکشنبه با هم رفتیم دکتر و مشخص شد گوش شما عفونت کرده و دکتر دارو داد و همون روز تب شما قطع شد و شما تو این 5 روز شیاف استفاده کردی اما تبت قطع نشد.

دکتر گفت که شما 400 گرم وزنت کم شده بود البته یادم رفت بگم که توی این ماه فقط 100 گرم وزن اضافه کردی.وزنت شده بود 9300 که با 400 گرم که توی 5 روز کم کرده بودی شدی 8900 . مامانی اینطوری خیلی وزنت پایین میره.

دختر نازم جدیدا دستتو می گیری و به جایی راه میری مثل مبل و کابینتها. دنبال عروسکات و پستونکاشون هستی . مامان زهره رو موقع خداحافظی بوس می کنی . گاهی اوقات بای بای هم می کنی.

به شدت واسه بیرون رفتن تلاش می کنی . به طوری که گاهی 3یا 4 بار بابا بزرگ میبره شما رو بیرون.

جیغ هایی میزنی واسه کسی که داره میره بیرون و انگشت اشاره رو میبری به سمت در و اصلا صبر و تحمل نداری.

اصلا تمایلی به میوه نداری . یعنی چیز جدیدی اصلا دوست نداری امتحان کنی. از یکسالگی دیگه شیر پاستوریزه رو همراه با شیر خودم می خوری و سعی میکنم کمتر برات بدوشم . و یا ندوشم.

گاهی اوقات آب طالبی دوست داری و موز و همراه خرما با شیر عصرها بهت میدم.

کاش میوه ها و یا آب میوه های دیگر و هم میخوردی.

دیگه داره غذاهای سفره هم به وعده های شما اضافه میشه مثل پلو مرغ زعفرونی با سیب زمینی. و یا دیروز عدس پلو رو با ماست دوست داشتی.

برای تولدت خاله جون موهاتو مرتب و کوتاه کرد و این چتری موهات خیلی بهت میاد.

روز تولدت که دوشنبه بود همراه بابایی کیک خریدیم و دوازدهمین ماهگردتو جشن گرفتیم.

البته همچنان مریض بودی و یه خورده گریه کردی.

نازنینم یک هفته صبر کردم که مربضی شما خوب بشه و بعد شما رو بردیم که واکسن بزنن و اونجا وزنت همچنان 8900 بود و قدت 78 و دور سرت 44 بود عزیزم.

واکسن هم تا رفت توی دستت تو هیچی نگفتی و وقتی موادش رفت یه خورده اِه اِه کردی و پستونکتو گذاشتم توی دهنت. بهت دیگه شیاف نزدم استامینوفنم که نمی خوری شربت پروفن دادم.

اما خدا رو شکر بازی کردی و اصلا درد و تب نداشتی ممکنه یک هفته بعد تب کنی و یا دونه های قرمز بزنی.

عادت کردی شبها بیدار میشی و می نشینی و خودت پستونکتو در میاری تا بهت شیر بدم.گاهی اوقات هم تو خواب پستونکتو پرت می کنی اون طرف که نصفه شب باید بگردم دنبالش.

همچنان بازی با توپ رو دوست داری و روزی که بهداشت رفتیم گفتن دست دستی و یا سر سری بلدی گفتم نه. آخه هر کاری می کنیم علاقه ای به یادگیریش نداری. عوضش کارهای جدید دیگه ای بلدی.

گل مامان الان که دارم اینا تایپ می کنم اومدی و آویزون من شدی که بغلت کنم تا دکمه های لب تاپ رو بزنی.

کاری که می کنی دیگه از گرفتن کنترل گذشته میری پیچ زیاد و کم سینما خانگی رو می پیچونی و صدا که زیاد شد برمیگردی ما رو نگاه می کنی و میخندی. اصلا هم از صدای بلند تی وی نمی ترسی.

خدایی خیلی تخسی مامان ماشاله هزار ماشاله اصلا یک دقیقه آروم نیستی و همش در حال ورجه وورجه هستی.

گل خوشبوی مامان عاشقانه دوست دارم دختر شاپرکی من به قول خاله مهری.

میبوسمت عزیزکم.

دیگه دوست نداشتی ازت عکس بندازیم و گریه کردی.

خدا همیشه حافظت باشه عزیزکم.

 

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان مهرسا
18 تیر 94 8:21
چه بلایی شدی نیروانا جون ادم دلش ضعف میره می خواد بخورتت
مامان حبه قند
پاسخ
ممنونم عزیزم خیلی لطف داری