نیروانا یه حبه قندنیروانا یه حبه قند، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

حـــبه قـنــد

روزانه های ما

1393/4/4 17:29
نویسنده : مامان حبه قند
513 بازدید
اشتراک گذاری

 

این روزها میگذره به مراقبت از تو ، شیر دادنت پوشک کردنت و کارهای ریز و درشتی که مربوط به تو میشه لابلاش هم یه نیمچه خوابی که من انجام میدم تا رفرش بشم. بعد از روز دهم مامان زهره رفت خونشون اما از عشق تو سر به بیابون نذاره خیلیه. اونقدر هلاک تو هست که یک روز در میون میاد و به تو سر میزنه و کلی هم کمک من میکنه. عزیزم همه هستی من روزها داره میگذره هر روز ازت عکس می ندازم تا یادگاری داشته باشیم. خیلی با مزه شدی دو روز پیش حس کردم وقتی میذارمت رو قنداق فرنگیت که شیرت بدم پاهات ازش میزنه بیرون و حس کردم شما قدتون بلند شده.

الهی فدای اون چشمات بشم که داره روشن میشه و فکر کنم یه چیزی تو مایه های رنگ چشم خودم هست. شما هر روز داری شیرین میشی وقتی دور لبتو دست میزنیم و صدای بوس درمیاریم می خندی و دست و پا میزنی. وقتی صدات میکنم نیروانا خانم طلا گوش میدی و این نشونه ی هوش تو هست عزیزم.

مامانی چند روزی هست که صبحها تو خواب بهخودت می پیچی نگرانت بودم شربت گریپ واترت رو هم بهت میدم اما خوب نمیشی و من نگرانت بودم و بعد شیر هم یا آروغ نمیزنی و یا دیر میزنی واسه همین خیلی شیر بر میگردونی و من نگرانت هستم عزیزکم.

دیروز ساعت 10 بهت شیر دادم و کنار هم خوابیدیم و دو ساعتی گذشت و من داشتم با مامانی تلفنی حرف میزدم و شما هم داشتی دست و پا میزدی تو جات. که یکدفعه دیدم از بینی شما پنیرک اومد بیرون و گوشی رو رها کردم اومدم سمت شما و تو نمی تونستی نفس بکشی از دهنت تف اومده بود بیرون و چشمات شده بود پر از اشک وای داشتم می مردم صدات کردم یا ابوالفضل گفتم به پشتت زدم اما اینگار تو راه بینیت پنیرک گیر کرده بود نمیدونی چقدر گریه کردم و چه به روز من گذشت مامانی هنوز هم گریه ام می گیره وقتی یادم می افته.

تا اینکه شما دو تا عطسه کردی و اون پنیرک ها اومد بیرون و گریه کردی مامانی من خیلی ترسیدم نیروانای من دلم خیلی ترسید خدا نکنه واسه شما اتفاقی بیفته. مامانی خیلی هول شده بود بعد از اون شیرت دادم و 2 ساعت کنارت نشستم و تو خوابیده بودی تا اتفاقی واست نیفته. خدا میدونه اگه اون لحظه کنارت نبودم چی میشد.

خدایا خودت حامی نی نی هامون باش.

بابایی اومد و بردیمت دکتر . خانم دکترت به ما گفت که دیگه سرتو رو بالش بذاریم و همچنان به پهلو باشی و برات قطره نوشت که از این حالت کولیکی در بیای.

عزیزکم نازدارکم خانم مهربون تو همیشه سالم باش. مامانی از دیروز سر شما روی بالش گذاشته . با این وجود امروز باز هم نفخ داشتی و دکتر گفت تا 4 ماهگی ادامه داره.

اما دکتز که رفتیم در 23 روزگی شما قد شما 54 سانت شده بود دور سرت هم اضافه شده بود ولی وزنت 3800 شده بود دکتر گفت : وزنت کمه باید بیشتر رشد میکردی .حالاقرار شد ماه اینده هم ببرمت چکاپ اگه کم وزن گرفته بودی کمکی واست بنویسه.

عزیز دلم روزهام با تو شب میشه واینو بدون من و بابایی عاشقتیم و تو نور چراغ خونمون هستی.

پسندها (3)

نظرات (12)

مهزاد مامان عرفان
4 تیر 93 21:05
سلام عزیزم. نگران نباش و طبق گفته دکتر همیشه روی بالش و به پهلو بخوابون یروانای ناز خیلی نازتر شده بووووووووووووووووووووووووس
مامان حبه قند
پاسخ
مرسی دارم اینکار رو می کنم امیدوارم دیگه مشکلی پیش نیاد.
ღايـــليـــــــــا شاهـــزاده كوچولوي مامان و باباღ
4 تیر 93 23:59
این روزها که نیستی قلبم فقط خون پمپاژ میکند ، فقط … روحش در دستان توست ، جسمش در سینه ی من
maman elaheh
5 تیر 93 9:36
وای الهی بمیرم چه کشیدی اون لحظه خیلی سخته میدونم ایشالا دیگه هیچوقت اتفاق نیفته
مامان حبه قند
پاسخ
آرهواقعا داشتم می مردم. مرسی عزیزم.
مامان مهنا
5 تیر 93 12:33
اي جونم چه ناز شده ماشالله
مامان حبه قند
پاسخ
ممنونم مامانی عزیز.
نغمه
5 تیر 93 12:54
قربونت بشم خاله چه ماشاالله بزرگ شدی... مامان گلی حق داری نگران بشی، کم کم ولی همه چی دستت میاد... من هنوزشم خیلی وقتا می ترسم، اما خب خدا به آدم علاوه بر نعمت مادر شدن صبر و تحملشم میده... من از اول زیر سر هیراد بالش گذاشتم، اصلا نمی دونستم نباید گذاشت ولی خب خودم چون احساس میکردم ممکنه رفلاکس داشته باشه، همیشه شیب بهش میدادم، عزیزم خودت بهتر میدونی ولی بعد از شیر خوردنش حتما ده دقیقه عمودی نگهش دار و به پهلو بودنش رو حواست باشه... ایشالا دیگه پیش نمیاد دوستم...
مامان حبه قند
پاسخ
خوب همه ی این روزا تحربه هست و واسه ما سختهو خدا امیدوارم صبرش رو بده. آفرین به تو مامان باهوش.
نگار
7 تیر 93 21:28
ماشالا به نیروانا خانوم...همیشه سرشو شیب دار بذار و ترجیحا صورتشو به پهلو کن...و بعد از شیر دادن ی ربع پیشش باشی بهتره..ی بار هم هلیا شیر بالا آورد از بینیش زد بیرون ..منم اون موقع خیلی ترسیدم خودشم همینطور...عزیزمممم
مامان حبه قند
پاسخ
اره خوب باید خیلی حواسمون باشه اما این 2 ساعت از شیرش گذشته بود.مرسی عزیزم.
مامان الهام
8 تیر 93 0:17
الهی همیشه سالم و شاداب باشه حبه قندت و لذتشو ببرید
مامان حبه قند
پاسخ
مرسی مامانی عزیزم.
ღايـــليـــــــــا شاهـــزاده كوچولوي مامان و باباღ
8 تیر 93 13:49
استخر بادی رو 20 تومن گرفتم
مامان حبه قند
پاسخ
مرسی دوستم که به من گفتی.
یه مادر
8 تیر 93 17:01
سلام خانوم اصلا نگران نباش. این اتفاقا برا بچه ها طبیعیه. وقتی پنیر ک میاد یعنی همه چی خوبه پسر من بارها و بارها ازاین اتفاقا براش افتاده .وهیچ مشکلی هم نبوده.پیشنهاد میکنم بیخود پول ویزیت نده و از تجربه مادرت استفاده کن.
مامان حبه قند
پاسخ
مرسی که آرومم کردی. اخه مامانم هم میگه اما خوب آدم از دکتر خاطر جمع بشه بهتره.
مامان راضی
8 تیر 93 19:11
ماشالاااااااااااااااااچه نازززززززززززز شده . ببوسش نیروانای نازا
مامان حبه قند
پاسخ
مرسی مامان نازی. عزیزم.
مامان طاها کوچولو
10 تیر 93 14:54
سلآاااااااااام خانمی.وای نمیدونی که چقدر دلم براتون تنگ شده.این لب تاپ مون نمیدونم چه مرگش شده.و کی درست میشه.دیگه واقعا اعصابم به هم.ریخنه..ماشاالله هزار ماشاالله به نیروانای خوشگلم که انقدر خانم شده.جیگر شده .عسل خاله خوردنی شده .خانمی حسابی ببوس این طلا خانم را .فقط دعا کنین لب تاپمون درست بشه دیگه تهران نفرستیم.
مامان حبه قند
پاسخ
منم دلم تنگ شده بود امیدوارم لب تاپت درست بشه.
مامان خانومی
15 تیر 93 13:18
عزیزم اون عکس آخری که گذاشتی، حلما هم یک لباس عین همین و همین رنگ داره که از البسکو براش خریدم و خیلی هم دوستش دارم. الان که تو تن نیروانا دیدم خیلی حس خوبی بهم دست داد... عزیزززززززززززززززززم
مامان حبه قند
پاسخ
کدوم اون گل گلیه ؟؟؟ از البسکو خریدم.