خاطرات زایمان قسمت دوم
منتظر بودم تا تو بیای . با خاله حرف زدیم بابایی اومد پیشم و ازشون پرسیدم تو رو چرا نمیارن اونا هم گفتن 2 تا 3 ساعت دیگه میارن تو رو . باید چند تا آزمایش ازت بگیرن. خدا خدا میکردم که مدفوعت رو نخورده باشی و مشکل ریه پیدا نکنی . یک ساعتی خوابم برد و خاله و بابا پیشم بودن و تواومدی و یا عالمه قربون تو رفتم عزیزمی خیلی کوچولو بودی و هزار ماشاله دوست داشتنی. خاله همش باهات قربون و صدقه ات میرفت.
خانم پرستار اومد و به من و خاله یاد داد چطور تو رو شیر بدیم . خاله تو رو نگه میداشت روی سینه ی من و بهت شیر میدادم. و تو چقدر ناز میک میزدی خانومی تو گرسنه بودی الهی عزیزمی.
ملچ و مولوچی میکردی که نگو و نپرس. خاله اونروز دانشگاه داشت ظهر رفت و بابایی پیش من موند و تا وقت ملاقات که مامان زهره و خاله ها بیان. وقت ملاقات شد گفتن باید نی نی ها برن تو اتاق نوزادا و موقع ملاقات نباشن و هر کی خواست ببینشون بره جلو اتاق نوزادا.
داشتن تو رو میبردن که مامان زهره و خاله مینا اومدن و تو رو دیدن البته زودتر عکستو از وایبر واسه خاله و مامان فرستاده بودیم.
بعد از اون خاله و بابا بزرگ اومدن و رفتن اتاق نوازادا و تو رو دیدن . ساعت ملاقات تموم شد و مامان زهره و بابایی پیش من موندن . و بعد بابایی رفت . نی نی ناز ما شما پیش ما بودی و همش می خوابیدی و شیر نمیخوردی و من نگران بودم که چرا بیدار نمیشی و شیر نمیخوری. بعد از اون من تونستم مایعات بخورم و ساعت 7 عصر بلند شدم و راه رفتم. سخت نبود برام و اصلا سرم گیج نرفت.
تخت رو بلند میکردیم و من می نشستم و بهت شیر میدادم اما نمیدونستم چیزی می اومد یا نه. و کم کم شب شد و من و مامانی تنها بودیم. اصلا شب رو نخوابیدیم و از 4 صبح به من گفتن باید راه بری که یکبار دستشویی بری. متاسفانه من تا صبح راه رفتم و دستشویی نرفتم. صبح بابایی اومد پیشمون کارهای تسویه رو انجام داد و بعد خانم فیلمبردار اومد چند تا عکس انداخت که تو فیلم بکار ببره که اینقدر من چهره آشفته ای داشتم که فکر کنم عکسای خوبی در نیومده باشه. بهرحال دکترم اومد و من رو ویزیت کرد و شیاف تجویز کرد و من دستشویی رفتم و بعد پانسمان ضد آب برام گذاشتن و من آماده شدم برم خونه.
تو اومدی خونه و لذت بخش بود ثمره زندگیت حالا اومده توی خونه ات. عزیز دلمی ناهار خوردیم و خاله اومد و من خوابیدم و شب هم مهمون داشتیم اما از عصر هوا ابرهای قهوه ای درست کرد و باد و طوفان شد و برقا رفت تا فردا صبح . و من شب تا صبح با نور چراغ شارژی و موبایل به تو شیر دادم. شب اول خیلی سخت نبود اما سختیهاش از شبهای بعد شروع شد.
ساعت طولانی شیر خوردن تو و آروغ زدن تو که هنوزم باهاش مشکل دارم و عوض کردن پوشکت و دوباره آغاز ماجرا.
بابایی روز بعد رفت و واسه تو شناسنامه گرفت و بعد با خاله مژگان رفتین دکتر اطفال که اون گفت تو یه مقدار زردی داری و باید چک کنیم بیشتر نشه.
عزیز دلم شما روز پنجم زندگیت بند نافت افتاد و خدا رو شکر به سلامتی این اتفاق بدون درد سر افتاد.
روز ششم همراه خاله و مامانی رفتیم واسه غربالگری و از شما آزمایش و تست شنوایی سنجی انجام دادن و اونجا رفتیم پیش یه متخصص اطفال که درجه زردی شما رو ببینه که اون گفت شما زردی و باید بریم ازمایش . لحظه بدش اونجا بود که از شما خون گرفتن و از یه دست شما خون نتونستند بگیرن و اون دستت هم سوراخ شد و شما گریه میکردی و من بغض کردم و اشکام سرازیر شد و مامانی خیلی گریه کرد و میرفت شما رو نگاه میکرد و یه عالمه گریه کرد و آزمایش تموم شد و من شما رو شیر دادم و منتظر شدم تا جواب رو بگیرم و نشون دکتر بدم و جواب رو بردیم پیش دکتر و اون گفت زردی 11 هست و قطره داد تا 25 روزگی شما از قطره استفاده کنی.
خانومی این روزها در کنار شیرینیش خیلی سخته میدونی سختش فقط بیخوابی های شب هست که هرچقدر هم با بابایی تقسیم می کنیم اما باز هم خسته هستیم. انشاله شما مفهوم روز و شب رو بفهمی دیگه شبا خوب می خوابی.
باهات که حرف می زنم وقتی خانم طلا صدات میکنم وقتی میگم نیرواناخانم گوش می کنی. تو خواب خنده های صدادار می کنی که می دونم ارادی نیست اما واسه ما لذت بخشه. گاهی توی خواب ضربان قلبت تند تند میزنه و لب ورمی چینی و بغض میکنی توی خواب و گاهی می خندی. روزانه چند دفعه سکسکه می کنی.
لحظه های با تو بودن لذت بخشه کنار تو بودن لذت بخشه تو موش موشک من هستی همه زندگی منی . عزیزی برام و عاشقانه دوستت دارم.