نیروانای 38 هفته ای من
سلام دختر نازم نازنین عزیزم نیروانا خانم.
مامانی دیروز دوباره دیدمت و کلی خوشحالی کردم عزیزم نگرانت بودم که توی این هفته ای اخر همه چی اوکی باشه و خدا رو شکر دوباره سونوی بیوفیزیکال انجام دادم و شماره 10 امتیاز رو گرفتی . این خیلی خوبه مامانی یعنی اینکه تو با این شرایط بد مامانی که اوضاع احوال روحیش اصلا خوب نبود بخاطر رفتار بد یه آدم بد . که اصلا دوست ندارم در موردش بنویسم. اما تو دختر خوب حالت خوب بود و تکونهات طبیعی و همه چی اوکی و خوب بود.
نیروانا جونم کمتر از یک هفته دیگه همدیگر رو می بینیم و یعنی 6 روز دیگه شما صحیح و سالم انشاله تو بغل مامانی هستی و داری شیر میخوری . خیلی حس خوبی دارم و با وجود این بارداری که پر از دارو بود برام اما بودن تو برام یه دنیا ارامش بود.
عزیز مامان دیشب یه اتفاقی افتاد دلم پیچ میزد حس کردم یا مسموم شدم و یا روده هام عفونت کرده حالت تهوع هم داشتم با بابایی به درمانگاه رفتیم و اون خانم دکتر به من دارو نداد گفت باید بری بیمارستان و دکتر زنان تو رو ببینه و اگه از نظر زنان مشکلی نداشت دارو بده واسه دل پیچه ات.
ما هم به نزدیک ترین بیمارستان که کلینیک زنان داشت رفتیم اما از بد ماجرا اونجا دانشگاه بود و اسیر دست دکترهای بی ادب و ناشی شدیم. بهشون میگفتم من خوبم صبح سونو دادم ولی اونا حالیشون نبود و صدای قلب شما رو شنیدن و نمیدونم چرا منو معاینه کردن و بعد هم نوار قلب ازتون گرفتن بهشون گفتم من صبح نوار قلب دادم اما گوش نمیکردن بهشون گفتم دفترچه مو بدین برم نمیذاشتن خلاصه ماجرایی بود نوار قلبی که صبح 10 دقیقه از من گرفتن اونجا 1ساعت 15 دقیقه طول دادن و کسی نمی اومد بالای سر من خلاصه حالت تهوعم خوب شد و دلم کمتر درد گرفت و ساعت 2 نیمه شب من و بابایی اونجا رو رها کردیم اومدیم خونه به بابایی گفتم حاضرم دردشو تحمل کنم اما نمیخوام بمونم اونجا. اشتباه کردم به خانم دکترم زنگ نزدم ازش بپرسم. و خودمو اسیر این بیمارستانهای لعنتی کردم.
خلاصه که امروز رفتم پیش خانم دکترت و اون گفت باید هیوسین بخوری . کارهای بیمارستان رو واسم انجام داد و قرار شد شب قبل از عمل به بیمارستان برم تا چکاب کامل بشم و صبح روز یکشنبه عمل داشته باشم و شما بیای پیشم.
مامانی شما توی 38 هفته ای وزنتون 3200 بود و قدتون 500 سانتی متر بود. عاشق شما هستم چون خیلی ماهی تو این یک هفته باقیمونده هم بازم قوی شو و رشد کن که حسابی جون داشته باشی. عاشقونه دوستت دارم مامانی.
مامانی این روزها خیلی به زیر دلم و پایین تنه ام فشار میاری خوب میدونم سر شما پایینه اما گاهی دولا دولا راه میرم و خیلی بده خیلی به من فشار میاد . اما خوب امروز اخرین روز کاری من بود و تا یکشنبه در مرخصی هستم.
نیروانا خانم از خدا میخوام همون روز موعود بدنیا بیای. عزیزم دکتر هم یه خبر خوب به من داد واونم اینه فعلا قرار نیست من بعد از عمل به آی سی یو برم اگه حالم خوب باشه همون اتاق معمولی کافیه.
حالا اینطوری خوبه یه اتاق خصوصی می گیرم به امید خدا مامان زهره میاد پیشم و کنارمون می مونه.
مامانی خیلی دوستت دارم این اخرین سونوگرافی تو بود . و از خدا میخوام سلامت دنیا بیای.