نیروانا یه حبه قندنیروانا یه حبه قند، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

حـــبه قـنــد

نیروانای 38 هفته ای من

1393/3/5 23:05
نویسنده : مامان حبه قند
684 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر نازم نازنین عزیزم نیروانا خانم.

مامانی دیروز دوباره دیدمت و کلی خوشحالی کردم عزیزم نگرانت بودم که توی این هفته ای اخر همه چی اوکی باشه و خدا رو شکر دوباره سونوی بیوفیزیکال انجام دادم و شماره 10 امتیاز رو گرفتی . این خیلی خوبه مامانی یعنی اینکه تو با این شرایط بد مامانی که اوضاع احوال روحیش اصلا خوب نبود بخاطر رفتار بد یه آدم بد . که اصلا دوست ندارم در موردش بنویسم. اما تو دختر خوب حالت خوب بود و تکونهات طبیعی و همه چی اوکی و خوب بود.

نیروانا جونم کمتر از یک هفته دیگه همدیگر رو می بینیم و یعنی 6 روز دیگه شما صحیح و سالم انشاله تو بغل مامانی هستی و داری شیر میخوری . خیلی حس خوبی دارم و با وجود این بارداری که پر از دارو بود برام اما بودن تو برام یه دنیا ارامش بود.

عزیز مامان دیشب یه اتفاقی افتاد دلم پیچ میزد حس کردم یا مسموم شدم و یا روده هام عفونت کرده حالت تهوع هم داشتم با بابایی به درمانگاه رفتیم و اون خانم دکتر به من دارو نداد گفت باید بری بیمارستان و دکتر زنان تو رو ببینه و اگه از نظر زنان مشکلی نداشت دارو بده واسه دل پیچه ات.

ما هم به نزدیک ترین بیمارستان که کلینیک زنان داشت رفتیم اما از بد ماجرا اونجا دانشگاه بود و اسیر دست دکترهای بی ادب و ناشی شدیم. بهشون میگفتم من خوبم صبح سونو دادم ولی اونا حالیشون نبود و صدای قلب شما رو شنیدن و نمیدونم چرا منو معاینه کردن و بعد هم نوار قلب ازتون گرفتن بهشون گفتم من صبح نوار قلب دادم اما گوش نمیکردن بهشون گفتم دفترچه مو بدین برم نمیذاشتن خلاصه ماجرایی بود نوار قلبی که صبح 10 دقیقه از من گرفتن اونجا 1ساعت 15 دقیقه طول دادن و کسی نمی اومد بالای سر من خلاصه حالت تهوعم خوب شد و دلم کمتر درد گرفت و ساعت 2 نیمه شب من و بابایی اونجا رو رها کردیم اومدیم خونه به بابایی گفتم حاضرم دردشو تحمل کنم اما نمیخوام بمونم اونجا. اشتباه کردم به خانم دکترم زنگ نزدم ازش بپرسم. و خودمو اسیر این بیمارستانهای لعنتی کردم.

خلاصه که امروز رفتم پیش خانم دکترت و اون گفت باید هیوسین بخوری . کارهای بیمارستان رو واسم انجام داد و قرار شد شب قبل از عمل به بیمارستان برم تا چکاب کامل بشم و صبح روز یکشنبه عمل داشته باشم و شما بیای پیشم.

مامانی شما توی 38 هفته ای وزنتون 3200 بود و قدتون 500 سانتی متر بود. عاشق شما هستم چون خیلی ماهی تو این یک هفته باقیمونده هم بازم قوی شو و رشد کن که حسابی جون داشته باشی. عاشقونه دوستت دارم مامانی.

مامانی این روزها خیلی به زیر دلم و پایین تنه ام فشار میاری خوب میدونم سر شما پایینه اما گاهی دولا دولا راه میرم و خیلی بده خیلی به من فشار میاد . اما خوب امروز اخرین روز کاری من بود و تا یکشنبه در مرخصی هستم.

نیروانا خانم از خدا میخوام همون روز موعود بدنیا بیای. عزیزم دکتر هم یه خبر خوب به من داد واونم اینه فعلا قرار نیست من بعد از عمل به آی سی یو برم اگه حالم خوب باشه همون اتاق معمولی کافیه.

حالا اینطوری خوبه یه اتاق خصوصی می گیرم به امید خدا مامان زهره میاد پیشم و کنارمون می مونه.

مامانی خیلی دوستت دارم این اخرین سونوگرافی تو بود . و از خدا میخوام سلامت دنیا بیای.

پسندها (3)

نظرات (7)

مامان عرفان
6 خرداد 93 9:25
سلام اشكالي نداره ماماني پيش مياد . مهم اينه كه شما و دخترت سالمي.عزيزم انشالله هفته ديگه توي بغلته.
مامان حبه قند
پاسخ
متشکرم مامانی مهربون. همیشه سلامت باشی.
مامان مهنا
6 خرداد 93 12:28
عزيزم خوشحالم كه حالت بهتره شده خيلي مواظب خودت باش
مامان حبه قند
پاسخ
مرسی مامانی خوب و مهربون.
یاسمن
8 خرداد 93 13:04
سلام عزیز خیلی خوشحالم که این روزارو به سلامتی گذروندی امیدوارم این حبه قند خانمم سالم وسلامت به دنیا بیادو خونتون گلبارون کنه این هفته اخرو خوب استراحت کن چون نی نی داره وزن میگره تا تپلی به دنیا بیاد البته سالم وتپلی ..راستی تنبل نشدم بذار دخترت 5 6 ماهه بشه ببین دیگه وقت هیچ کاری و نداری عکساش و میذارم ولی دوربینم مشکل پیدا کرده مرسی که بهم س میزنی خانم گل راستی این روزام خوب بخواب که بعدش خواب تعطیل به امید روزی که خب امدن نیروانارو بشنوم مراقب خودتون باشین دوستتون دارم ..یاسمن
مامان حبه قند
پاسخ
عزیزم یاسمن جان متشکرم از لطفت. واقعا با وجود نی نی کوچولو سخته اما خوب بیا و از کارهای دختر گلت برامون بنویس. امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی. متشکرم.
مامان نی نی کوچولو
8 خرداد 93 18:49
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااام وای خیلی خوشحال شدم که بعد عمل اون اتاق آی سی یو نمیرینواقعا خوشحال شدم خانمی.وهمینطور خوشحال و منتظر نی نی کوچولوی عزیزمون.امیدوارم نیروانای گلم سالم و خوشمزه و تپلی زود و زود میاد تو بغلت عزیزم.میدونم آخرا واقعا سخته. ولی دیگه چیزی نمونده تا اون موقع حسابی مواظب خودت باش عزیزم.میبوسمت گلم.امیدوارم نت های بعدیت عکس های خوشگل نیروانای عزیزم باشه
مامان حبه قند
پاسخ
آره واقعا خودم هم خوشحال شدم اینطوری خیلی بهتره و ادم دلخوش تره. برام دعا کن عزیزم امیدوارم نیروانا خانم هم دختر خوبی باشه.
**کلبه رنگارنگ**
8 خرداد 93 19:16
سلام من تازه با وبتون اشنا شدم انشاالله که به سلامتی به دنیا بیاد منتظر عکس های خوشگل حبه قند هستیم
مامان حبه قند
پاسخ
سلام عزیزم منم از آشنایی با شما خوشحال شدم. متشکرم.
•ஐمامان گل بهشتـــــــــــی•ஐ
9 خرداد 93 2:47
سلام ایشالله قدمش پر خیر وبرکت باشه و خدا پشت و پناهش پیشاپیش قدم نورسیده مبارک.
مامان حبه قند
پاسخ
مرسی عزیزم از دعای خوب و قشنگت
مامان الهام
10 خرداد 93 13:51
سلام عزیزم وااااای خوش به حالت که چند روز دیگه نیروانا رو بغل میکنی انشا الله صحیح و سالن باشه تو روخدا موقع زایمانت واسه رادینم دعا کن سالم باشه از لحاظ ذهنی وجسمی
مامان حبه قند
پاسخ
عزیزم فردا دخترم رو انشاله بغل می گیرم. عزیزم برات دعا میکنم چرا مگه مشکلیه؟