نیروانا 37 هفته ای میشه
سلام نازنینم مهربون دختر من خوبی خانومی؟
هزار ماشاله دخترم داره روز به روز بزرگ تر میشه و آماده میشه بیاد پیش مامان و باباش و کلی با هم بازی کنن و روزهای خوبی رو شروع کنن.
عزیز دلم شنبه 27 اردیبهشت رفتم پیش خانم دکترم و صدای قلب نازنینت رو شنیدم و خاطر جمع شدم که شما خوبی . دکتر کارهای تکمیلی رو انجام داد و نامه بیمارستان رو اوکی کرد شماره موبایلشو داد و برای هفته آینده هم دوباره سونوی بیوفیزیکال نوشت. باید خاطر جمع بشیم شما روزهای آخر خوب و خوش و سلامت هستی!
عزیز ترینم دو سه روز بود دیگه کم تکون می خوردی نگران شدم و به بابایی متوسل شدیم بابا بهت گفت دخترم بیا بازی کنیم و تکونت داد و باهات حرف زد تو هم یه دونه از اون ضربه های هیجانیت نثار من کردی . کلی خندیدیم از دست این نیرواناخانم.
عزیز دلمی مامان 2 هفته دیگه مونده در حالیکه به شدت به مثانه ام فشار میاری و گاهی دولا دولا راه میرم و تند تند به دستشویی میرم اما دوست دارم تحمل کنم و تو سر موقع بدنیا بیای که خوب وزن بگیری.
دکتر از وزنت هم راضی بود حالا هفته دیگه هم میریم سونو ببینیم شما چه اندازه هستی.جیگر شما رو بخورم مامانی این دفعه که رفته بود دکتر 1 کیلو کم کرده بود. مرسی که از مامانی هی به به می گیری.
مامانی من یه معذرت خواهی بهت بدهکارم . اونم اینه که منو بابایی رفتیم کنسرت فکر کنم شما ترسیده بودی از بس مردم خوشحالی کردن و جیغ و دست زدن منم محکم دلم رو نگه داشته بودم که به شما امنیت بدم اما شما خودتو قلمبه کرده بودی. من واقعا متاسفم نیروانا جان و واقعا شرمنده هستم. نمیدونم شاید هم داشتی اون تو می رقصیدی.
"عزیز دلم خانم مهربونم نیروانا خانم من "
به امید روزهای کنار هم بودن این روزها رو می گذرونم وامیدوارم به سلامت بدنیا بیای و من و بابایی روی ماهت رو ببینیم.
اینم عکس سونو 36 هفته ای شما که قولشو داده بودم.
89