نیروانا یه حبه قندنیروانا یه حبه قند، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

حـــبه قـنــد

نیروانا 37 هفته ای میشه

1393/2/29 12:55
نویسنده : مامان حبه قند
593 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نازنینم مهربون دختر من خوبی خانومی؟

هزار ماشاله دخترم داره روز به روز بزرگ تر میشه و آماده میشه بیاد پیش مامان و باباش و کلی با هم بازی کنن و روزهای خوبی رو شروع کنن.

عزیز دلم شنبه 27 اردیبهشت رفتم پیش خانم دکترم و صدای قلب نازنینت رو شنیدم و خاطر جمع شدم که شما خوبی . دکتر کارهای تکمیلی رو انجام داد و نامه بیمارستان رو اوکی کرد شماره موبایلشو داد و برای هفته آینده هم دوباره سونوی بیوفیزیکال نوشت. باید خاطر جمع بشیم شما روزهای آخر خوب و خوش و سلامت هستی!

عزیز ترینم دو سه روز بود دیگه کم تکون می خوردی نگران شدم و به بابایی متوسل شدیم بابا بهت گفت دخترم بیا بازی کنیم و تکونت داد و باهات حرف زد تو هم یه دونه از اون ضربه های هیجانیت نثار من کردی . کلی خندیدیم از دست این نیرواناخانم.

عزیز دلمی مامان 2 هفته دیگه مونده در حالیکه به شدت به مثانه ام فشار میاری و گاهی دولا دولا راه میرم و تند تند به دستشویی میرم اما دوست دارم تحمل کنم و تو سر موقع بدنیا بیای که خوب وزن بگیری.

دکتر از وزنت هم راضی بود حالا هفته دیگه هم میریم سونو ببینیم شما چه اندازه هستی.جیگر شما رو بخورم مامانی این دفعه که رفته بود دکتر 1 کیلو کم کرده بود. مرسی که از مامانی هی به به می گیری.

مامانی من یه معذرت خواهی بهت بدهکارم . اونم اینه که منو بابایی رفتیم کنسرت فکر کنم شما ترسیده بودی از بس مردم خوشحالی کردن و جیغ و دست زدن منم محکم دلم رو نگه داشته بودم که به شما امنیت بدم اما شما خودتو قلمبه کرده بودی. من واقعا متاسفم نیروانا جان و واقعا شرمنده هستم. نمیدونم شاید هم داشتی اون تو می رقصیدی.

"عزیز دلم خانم مهربونم نیروانا خانم من "

به امید روزهای کنار هم بودن این روزها رو می گذرونم وامیدوارم به سلامت بدنیا بیای و من و بابایی روی ماهت رو ببینیم.

اینم عکس سونو 36 هفته ای شما که قولشو داده بودم.

89

پسندها (3)

نظرات (9)

مامان عرفان
29 اردیبهشت 93 14:00
سلام عزيزم مباركه ورود به هفته 37. عزيزم ديگه شمارش معكوس داري و بزودي دخترت مياد بغلت. خدا ميدونه چقدر عزيزه بچه وقتي توي بغل ادمه و از شيره وجودت ميخوره و جون ميگيره. وقتيكه از خوابت ميزني و بهش ميرسي و جاشو عوض ميكني و گريه هاشو اروم ميكني. مباركت باشه گلم حس زيباي مادري
مامان حبه قند
پاسخ
.ای کلی حس خوب گرفتم از نوشته هات مرسی عزیزم. انشاله همیشه عرفان جون سلامت باشه.
مامان علی کوچولو
29 اردیبهشت 93 14:32
این دو هفته رو سعی کن به خودت برسی و کارایی رو که دوست داری انجام بده .جون وقتی نیروانا به دنیا بیاد تا یه مدت وقتی برای خودت نداری عزیزم .خوب وخوش باشی
مامان حبه قند
پاسخ
الانم همهی هوش و حواسمون شده نیروانا خانم. چشم دوستم.
مامان مهنا
29 اردیبهشت 93 15:01
سلام عزيزم خوشحالم كه ديگه تا پايان راه چيزي نمونده اميدوارم روزاي بايمونده به خوبي سپري بشه
مامان حبه قند
پاسخ
مرسی مامانی مهنا جون. انشاله شما هم به خوبی و خوشی زایمان کنی.
مامان نغمه
29 اردیبهشت 93 17:55
عزیزم بسلامتی دیگه تموم شد... نیروانا خانومم مثل دوستش صبوره، سر وقت و برنامه دنیا بیاد بسلامتی و دل خوش ایشالا... ای جونم... هیرادم 5 ماهه بود ما رفته بودیم یه برنامه شو و حسابی سر و صدا بود کلی برام رقصید ))))
مامان حبه قند
پاسخ
آره امیدوارم مقل هیراد جون صبوری کنه و به موقع بیاد. هاهاها پس هیرادم رفصید!
مامان نی نی کوچولو
29 اردیبهشت 93 19:42
مبارکه عزیزم.انشاالله به سلامتی.وای خیلی حس خوبیه.خیلی آدم منتظر نی نی کوچولوشه لحظه های آخر.واقعا حس خوبیه وقتی بچه به دنیا میاد.وقتی که دستاتو موقع شیر خوردن میگیره و وقتی بهت نگاه میکنه و باهات سعی میکنه حرف بزنه.وقتی که زودتر از هر کسی فقط و فقط تو را میشناسه و به تو لبخند میزنه و بعد به باباش و بعد بقیه.وقتی که موقع گریه و بیتابی کردن فقط و فقط مادر میدونه که چشه و با بوی مادر و دست نوازش خودت آروم میشه.وووو........عزیزم از خدا می خوام نیروانای گلم زود زود به آغوش گرمت بیاد و طعم شیرین مادر بودن را بچشی.اونوقت میبینی که واقعا چه حس شیرینیه.......
مامان حبه قند
پاسخ
وای دلم غنج رفت وقتی اینا رو خوندم چه احساس خوبی. مرسی دوست خوب و مهربونم.
مادر
30 اردیبهشت 93 13:39
ههههه کلی از دستت خندیدم مامانی جون اخه کنسرت رفتنت چیه مادر با اون شیمک قلنبه؟نترسیدی مردم بهت بخورن؟ خدا رو شکر به خیر گذشته و نگران دخملی نباش حتما بهش خوش گذشته
مامان حبه قند
پاسخ
نه مادر جون کنسرنهای اینجا که مقل اونجا نیست می شینن سر جاشون و دست میرنن. بهم برخورد که نمی کنن و حرکات موزون انجام نمیدن.
نگار
30 اردیبهشت 93 21:26
به سلامتی این روزها هم تحمل کنی زود تموم میشه و بعد دلت براش تنگ میشه اتفاقا منم ماه آخر رفتم تاتر و اونجا تازه فهمیدم صدا خیلی زیاده و دلمو گرفته بودم که هلیا نترسه
مامان حبه قند
پاسخ
امیدوارم عزیزم. ای بابا همه ی ما مادرا از اینکارها کردیم. پس شما هم دختر خانمو ترسوندی.
سپیده
1 خرداد 93 22:22
کماکان منتظر عکس زیبای نیروانای عزیز هستم تا سیسمونی رو ثبت کنم
مامان حبه قند
پاسخ
مرسی سپیده جون به امید اون روز.
مامان خانومی
5 خرداد 93 9:12
سلام عزیزم. منتظرم بیای و خبر تولد دختر نازتو برامون بذاری... خدا نگهدار هر دو تون باشه انشالله
مامان حبه قند
پاسخ
سلام گلم حتما. بزودی انشاله. میبوسمت.