دختر بهاری من
نیروانای عزیزم دختر ناز و مهربونم به قول باباییت سنجاب کوچولوی ما!
سلام عزیز دلم.
دوستت دارم .عید هم تموم شد مامانی . داریم با هم روزهای آخر رو تجربه می کنیم. و تو خانمتر از روز دیگه هستی . هر کی از من می پرسه اذیت میشی دوست داری تموم شه ؟ میگم نه دخترم دختر خوبی هست مامانیشو اذیت نمیکنه و من واقعا به تو افتخار می کنم چون واقعا دختر مهربونی هستی.
این روزها کمتر لگد و ضربه می زنی بیشتر موج داره و یه قلمبگی تو شکمم حس می کنم . دوست دارم اینکارهاتو هر وقت انجامش میدی لبخند رو لبهام می نشینه.
مامانی اتاقتو چیدم البته نه همشو باید یه چند تا خرید دیگه انجام بدم و بچینم. گیفتای سیسمونیتو گرفتم و باید با اسماتیز و شکلات پرشون کنم. قرار شد که انشاله 11 اردیبهشت هم جشن سیسمونیتو بگیرم.
فدای چشمای نازت برم دارم کلی باهات عشق بازی می کنم. دوستت دارم خیلی.
دیروز رفتم پیش خانم دکتر و صدای ضربان تو رو شنیدم اشک گوشه ی چشمم اومد . خانم دکتر بهت گفت ای جوجه شیطون چرا مامانتو اذیت می کنی؟ منم گفتم : نه خانم دکتر دخترم خانمه اصلا اذیتم نمی کنه. اونم گفت چه مادر خوبی ازش دفاع می کنه.
در مورد بیمارستان و زایمان حرف زدیم و اون روی 11 یا 12 خرداد نظرش بود. انشاله هر چی به صلاحته پیش بیاد جیگر من.
اما مامانی وضعیت قندم اصلا خوب نبود و آزمایش گلوکز خوب نبود و دکتر گفت باید با دکتر غدد مشورت کنم و انسولین بزنم. اصلا سخت نیست من هر روز دارم هپارین میزنم حالا انسولین هم میاد پیشش بابایی میگه خیلی سخته دکترم میگه خیلی سخته . اما بابایی میگه واسه این سختت نیست که عشق سنجاب کوچولو رو داری. راست میگه اینهمه دارو و ... اصلا اذیتم نمیکنه چون می دونم تو رو دارم دختر نانازم.
دیروز برات یه ارگ حیوانات و یه عروسک و یه کرم که کوکش میکنی راه میره خریدم. نازنینی دخترم.
تو مهربون باش مثل الان رشد کن و سالم و سرحال باش تا مامان به عشق تو این روزها رو بگذرونه.
90