نیروانا تلفن حرف میزند.
نیرواناجونم عزیز مامان کارهای جدیدت کلی منو به وجد میاره. عزیز دلم ی کاری میکنی و اونم اینه که تلفن و یا موبایلو برمیداری و میذاری در گوشت الکی میخندی و شروع میکنی به صحبت کردن جالبه که راه میری حرف میزنی از این اتاق به اون اتاق. گاهی هم میذاری رو گوشت و دستتو برمیداری و.می چسبونی به گوشت مثل اینکه دستت به چیزی بند باشه. عزیز دلم دیگه یواش یواش میخوام از شیر بگیرمت با مشاورت هم صحبت کردم و گفت کمش کن اما متاسفانه هر وقت میشینم رو کاناپه تو میای و میزنی لباسمو بالا و میخوای. چند روز پیش بهت گفتم بسه دیگه بسه چقدر ممه میخوری.تو هم گفتی بسه. بسه و خندیدی.
حالا به مشاورت گفتم و اون گفت داروی تلخک بزنم اما من مرددم واسه اینکه شما صدمه روحی نخوری.گاهی سلام میکنی و میگی سلام و کمک مامانی میکنی ولی همچنان لباسات رو میریزی از کشوها بیرون.
غذاهای سوپی رو بیشتر دوست داری ولی از غذاهایی مثه ماکارونی عدس پلو و رشته پلو بیشتر خوشت میاد.
مهربون و دوست داشتنی هستی. خونه مامان زهره هرکی آیفون رو میزنه میگه باباییه.وقتی که منم سرکار هستم هر کی.تلفن میزنه میگی مامانیه.
عاشق این هستی که بری رومبلا و چراغا رو روشن کنی گاهی هم میری روی دسته ی مبل.و این خیلی خطرناکه. هنوز فرصت نکردم که ببرمت واسه چکاب بیست و یک ماهگی بزودی زود میبرمت. عشق مهربون وقتی خونه مامان زهره هستی چادرشو بهش میدی کلاه خودتم بهش میدی و میگی بیشی یعنی ببر تو رو جلو پنجره و پیشی ببینی.به همه حیوونا میگی بیشی مثلا خرس داریم میگی بیشی و یا قبلنا به جوجو ها میگفتی جیک جیک اما الان میگی بیشی.
پیش بسوی دَ دَ
وقتی لباستو در میارم فرار می کنی.
آخرین جلسه کارگاه مادر و کودک و آموزش هفت سین و عکس دسته جمعی.
خوشگل خوشگلا
اسباب بازیتو گذاشتی تو ماشین لباسشویی
آخه این مدل نشستنه
موقع خونه تکونی یه مقنعه جانماز یافتم و شما رو این شکلی کردم.
آخرین روزاهای اسفند و یه صورت پف کرده