نیروانا یه حبه قندنیروانا یه حبه قند، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

حـــبه قـنــد

نیروانا و غذا کمکی

1393/8/6 1:07
نویسنده : مامان حبه قند
1,150 بازدید
اشتراک گذاری

نیروانا جان چند شب بود که نیم ساعت یکبار بیدار میشی زود به زود بیدار میشی و گریه میکنی و بهت شیر میدم.اصلا خواب خوبی نداری. گفتم یک هفته زودتر از 5 ماهگی ببرمت دکتر و چکاب بشی.عزیزم.توی سه هفته وزن شما 7150 شده بود و قدت 68دور سرت هم یادم رفت بپرسم. دکتر هم چون ماه دیگه باید برم سر کار واست غذا کمکی شروع کرد دوشنبه 5 آبان اولین فرنی تو خوردی. ای جانمی.قاشقش برات جذاب بود دستمو میگرفتی تا قاشقو بخوری. مثل گربه لیس میزدی کلی بهت خندیدم.اما دو ساعت بعدش بالا آوردی نمیدونم معده ات تعجب کرد؟یا سنگین بود برات.

شیطون شدی و همش برمیگردی.و یا میخوای باهات بازی کنم.وقت نمیکنم غذا بخورم یا میگی منو بلند کن منم میذارم رو پام حمله میکنی سمت غذا نق میزنی می خوابونمت سرتو بلند میکنی غذای منو ببینی.

مامانی فقط یک ماه دیگه پیش هم هستیم اداره با مرخصی بدون حقوق موافقت نکرد و من باید برم دلم آشوبه که باید تنهات بزارم.

کار جدید فقط زبونتو بیرون میاری و تف می کنی.فدای تووو.

دختر نازم گاهی اوقات که برمیگردی بعد یه غلت میزنی و پخش زمین میشی. الهی. دخترک نازم بیشتر از همه از اومدن بابایی ذوق می کنی و باهاش حرف میزنی و اینگار تعریف می کنی براش.

نیروانای خوشمزه من هر روز تعداد دفعات فرنیت زیاد میشه و شما آب رو دوست داری.

عزیز مامان چند روز پیش مامان مهرسا دوستم شام دعوت داشتن و من به پیشنهاد خاله تو رو بردم خونه مامان زهره که ببینیم می مونی. شما رو خاله مژگان خوابوند اما وقتی بیدار شدی گریه کرده بودی و شیری واست دوشیده بودمو نخوردی و فرنی هم نخوردی وقتی بابایی شما رو آورد خونه من کلی گریه کرده بودم از دوری از گریه شما. بعد شما صرتتو مالیدی به صورتم و بو کردی منو. این حالت شما منو بیشتر گریه انداخت. دلم خیلی آتیش می گیره میخوام تنهات بذارم و برم سر کار.

عزیز دلم خانومی مهربون این عکس شما در رستوران مروارید هست همراه خاله ها و مامان زهره رفته بودیم.

خانم طلا همراه بابا رفتیم بهار و برای شما یه کلاه زمستونی خریدیم و همه کلاه های به سر شما گشاد بودن و از زیر و تن هم برای شما یه شلوار مخمل خریدیم.

بابایی باهات داره تمرین می کنه که بابا بگی و شما با اول رو می گی و بای دوم رو نمی تونی بگی قربونت برم.

چند روز پیش سوار ماشینمون شدیم دوتایی رفتیم خونه خاله مژگان و شما خوابت برد تو ماشین . ما اینطوری رفتیم.

اما عصر بابایی اومد دنبالمون و تو بغل خاله مینا بودی دیگه لباس بیرون تنت نکردم وقتی اومدم خونه تو اینطوری شدی!!!

نمی دونم چطوری جوراب در اومده بود و کجا مونده بود . شما اولین جورابتو گم کردی.

روزها دارن میگذرن و منو تو با هم ظهرها بازی میکنیم می خندیم.

و یا کتاب می خونیم و تو ذوق می کنی از شکلای کتاب .

و در آخر یه شب سرد پاییزی و نیروانا در نقش بره ناقلا

"دوستت داریم همه زندگی مامان و بابا"

 

 

 

پسندها (3)

نظرات (12)

سارا شکيبا
9 آبان 93 9:47
سلام وبلاگت قشنگه! من بازي هاي آندرويد زيادي توي وبلاگم گذاشتم حتما بيا دانلود کن و نظر برام بذار! ممنون _____________________
مامان مهنا
13 آبان 93 18:09
نیرواناجونی چقدرنازوبامزه شدی ماشاالله مامان خانوم نیروانابااشتهاغذامیخوره؟
مامان حبه قند
پاسخ
مرسی.دوست داره.اما اگه حوصله نداشته با شه باید اسباب بازی بهش غذا بدیم فعلا که فرنی میخوره.مهنا دوست داره غذاشو؟
ava
14 آبان 93 2:02
قربونش برم الهی که اینقد نازه واای عاشق اون حرکتشم که انگشتش تو دهنشه واییی باز من هول شدم سلام یادم رفت..سلام به روی ماهتون خانومیوای اگه بدونید من هنوزم عاشقه فرنی هستم هنوزم لج میگیرم مامانم واسم درست میکنه شانس آوردم دیشب خوردم وگرنه با دیدنه ظرف فرنیه نیروانا جون تا صبح خوابم نمیبرد از حسودیفدای شکمش بشم من...لا حول ولا قوت الا بلا و هوالعلی العظیم
مامان حبه قند
پاسخ
سلام آوا جون فدات شم.منم فرنی دوست دارم.بچه ها فرنی اولین غذاشونه.لطف کردی.
شیما مامان شاهین کوچولو
14 آبان 93 9:45
اخییییییی...نازی... غذا خور شدنت مبارکهههه وای خیلی سخته دوری از این فسقلی ها...اما اگه میخوای پیش مامانت بزاری غمت نباشه دختر... با خیال راحت برو سر کار
مامان حبه قند
پاسخ
تا بیاد به مامانم عادت کنه.صدمه میخوره
ava
14 آبان 93 19:59
ولی به نظرم بزاریش مهد بهتره هم اونا چیزهای بیشتری بهش یاد میدن هم دوتا بچه میبینه راحت تر با دوریتون کنار میاد...البته این نظره شخصیمه چون اگه بچه ی خودمم بود همینکارو میکردم هرچقدم مامانم جوون باشه و وارد به کار بازم دوران خودشو گذرونده دوسدارم بچم با متد جدید بزرگ بشه
مامان حبه قند
پاسخ
الان واسه مهد خیلی زوده بچه های مریض میان و بچه مدام مریض میشه و ایمنیش پایین میاد.تو سن نیروانا آموزشی نیست.حتما وقتی 2 یا 3 سالگی میفرستم یه نوبت بره.
مامان صفورا
15 آبان 93 9:58
ای جوووووووووونم چه جیگری شده واسه خودش عزییییییییییزم فدایه اون چشمای درشتت فکر کنم یکم چشماشم روشنه نه؟ رمز خصوصی
مامان آینده
15 آبان 93 15:30
سلام. چه حبه قند شیرینی. خدا برات حفظش کنه. مهمون وب منم باش
مامان حبه قند
پاسخ
از عسل شیرین تره.حتما عزیزم بهت سر میزنم
مينا مامان اميرعلي
17 آبان 93 13:15
ماشالله خانومي شده واسه خودش............ ماماني كم كم بايد دوريش رو تحمل كني............ ببين من چي ميكشم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان حبه قند
پاسخ
خیلی سخته.اصلا نمی تونم با این قضیه کنار بیام.
مامان راضی
17 آبان 93 14:53
سلام عزیزم شرمنده دیر به دیر میام سراغ تو و دخملی ماشالاا چه ناز شده تازه مونده تا وابسته تر بشه . ایشالا که بتونین دو تایی با کار رفتنت کنار بیاین ایشالاااااااا فدای دخمر نازم با بره شدنش
مامان حبه قند
پاسخ
وای راضیه دعا کن.خیلی غصه میخورم
مادر
17 آبان 93 16:59
ای جون و دلم قربون اون نگاههای قشنگت مخملی خانوم عزیزم نگران نباش عادت یه جز زندگیه خدا رو شکر کن که نعمت بودن و توانایی داشتن مامانتون رو بهت داده اون از خودت بیشتر مراقبه نیرواناست ممکنه چند روز اذیت بشه ولی عادت میکنه خیلی زود مخملی با اون لباس گل ریزه خیلی بانمک شده ماشاله
مامان حبه قند
پاسخ
خیلی حرفات به دلم نشست. انشالله راحت بگذره این روزا
مامان مائده
18 آبان 93 0:42
به به چقدر تو خوشمزه اي
مامان حبه قند
پاسخ
ممنونم مامانی مهربون
نگار
19 آبان 93 16:43
وای عزیزم چقدر دلم برا نیروانا جون تنگ شده بود واای منم باید دی ماه برم سر کااااارر نمیخااااااام
مامان حبه قند
پاسخ
خوش بحالت 9 ماه مرخصی رفتی.