چهارماهگی و مهارتهای جدید
نیروانا جونی ،جون جونکم. دختر ناز و مهربونم.تب چهار ماهگی تموم شد و شما دیگه از قطره خوردن زده شدی حالا علاوه بر اینکه دهنت رو میبندی که قطره آ+د رو.نخوری حالا زبونت رو هم جلو دهنت مسدود میکنی مامانی تو این کارها رو از کجا یاد گرفتی؟
گل قشنگم از 4 ماهگیت به بعد مهارتت واسه دست گرفتن اشیا بیشتر شده اما اسباب بازیهات بزرگه از دستت در میره.توپای نرمتو گاز می گیری و از دستت میفته.
دوستت دارم عشق من. علاقه ات هر روز به بابا بیشتر میشه روز عید قربان که صبح تا شب بابا رو دیدی فرداش برمیگشتی و سمت اتاقها و پذیرایی رو نگاه میکردی و دنبال بابا میگشتی.
دختر نازم چند شبه که دوباره دیر میخوابی و وقتی من شیرت میدم و صبر میکنم تا خوابت عمیق بشه و بعد میذارم تو رختخوابت دوباره بیدار میشی و کمرتو سفت می کنی و گریه می کنی و دوباره باید تو رو بخوابونم و این منو خیلی خسته میکنه.
دختر نازم تازه پاهاتو می گیری و اگه جوراب پات نباشه به انگشتای پات خیره میشی و برات جالبه. تا شما رو زمین میذاریم به سمت چپت برمیگردی و دیگه کاملا سرتو بالا می گیری روز 20 مهر ماه هم وقتی برگشتی نوک انگشتای پاتو بالا نگه داشتی و سعی کردی به جلو ببری.
فقط و فقط جیغ میکشی اگه از چیزی خوشحال باشی جیغ میزنی و اگه اوضاع بر وفق مرادت نباشه جیغ میزنی. وقتی حواسم بهت نباشه جیغ میزنی و بهونه می گیری و وقتی نگاهت کنم آروم میشی.
خنده های صدا دارت زیاد شده و جدیدا ذوق هم قاطی خنده ها میکنی.
وقتی مامان زهره میاد خونمون با هم میریم کنار در ورودی و تو مامان زهره رو می بینی و می خندی بهش. با دو تا دستات صورتشو می گیری و صورتشو میخوری.
مامانی شما وقتی می بینی ما غذا و یا چیزی میخوریم . همش ما رو نگاه می کنی و دلمون کباب میشه که تو اینطوری نگاه میکنی.خاله برامون بستنی گرفت و تو همش نگاه کردی و وقتی می آوردم جلوت تو دستاتو جلو می آوردی تا بگیریش ای شیکمو.
یک صبح پاییزی و نیروانای ما
چند روز پیش با بابایی داشتیم چای با لیمو ترش می خوردیم و وقتی خواستم برم دستم که لیمویی بود رو بشورم به بابایی گفتم ازت فیلم بگیره و من دستمو بذارم رو لبت و واکنش شما رو از ترشی بفهمم. اما شما چیکار کردی؟؟؟؟؟
مزه مزه کردی و خندیدی و دست منو گرفتی تا بازم بخوری. تو دیگه چی هستی؟ یه شیطون یه تخس.
هر روز بزرگ شدنت رو دارم می بینم و مهارتهای جدیدی که یاد می گیری.روز 21 مهر هم دستات و انگشتاتو برانداز کردی و با دقت نگاهشون کردی عزیزم.
چند روز پیش با مامان زهره رفتیم زیارت حضرت عبدالعظیم اونجا شما رو با کالسکه بردیم تو حرم و زیارت کردیم و نماز خوندیم.اما یادم رفت با شما عکس بگیرم و از شما عکس بندازم اگه بازم رفتیم از شما عکس میندازم. اولین زیارتت عزیزم قبول باشه.
تا حواسم بهت نباشه برمیگردی و اینطوری میشی.
آگهی های پرشین تون رو دوست داری و کلی بهشون میخندی. مخصوصا اهنگ تیتراژش.
یک روز دیگه که همراه خاله برای بار سوم رفتیم رستوران ژوانی و شما لباس گرم پوشیدی.
امیدوارم خداوند همیشه حافظ و نگهدارت باشه گل دخترم.