نیروانا یه حبه قندنیروانا یه حبه قند، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

حـــبه قـنــد

نیروانا و روزانه هاش

1394/2/29 17:24
نویسنده : مامان حبه قند
1,585 بازدید
اشتراک گذاری

مامانی سلام دختر مهربون و چشم تیله ای من

خیلی وقته واست ننوشتم و این بخاطر اینکه همش در تدارک کارهای تولدت بودم. توی این روزها تو رو پارک بردیم البته چند تا پارک رفتیم و تاپ نداشت و شما از سرسره خوشت اومد و حسی شما روفرامیگیره که نگو و نپرس. اما از الا کلنگ خوشت نیومد و میخواستی بیای بیرون. 

عزیز دلم این روزها مقابل بوفه میشینی و دستاتو میبری روی سرت و میگی آ بعدمیاری پایین.توپتو پرتاب میکنی این ور و اون ور. هر کی داره میره بیرون تو هم میری بغلش تا بری د د.با بابایی میری تا سوپری و خرید میکنی.سر بابابزرگ داد میزنی که ببره شما رو بیرون سوار کالسکه کنه و شما خوشت بیاد.وقتی میرسم تو کوچه مامان زهره انگشت اشاره تو نشون میدی که یعنی من میخوام زنگ آیفون رو بزنم.

میری در اتاق بابا بزرگ و در میزنی تا در رو واست باز کنه.وقتی بغلت میکنه اشاره میکنی به عکس کوچولویی خودت که بهت بگیم نی نی کوچولو کو و تو اشاره میکنی به عکس خودت!

یه موجوداتی به اسم وانتی تو کوچه مامان زهره میاد و شما وقتی صداشونو می شنوی میگی ها. و کلی تعجب می کنی. شما بیشتر از هر چیزی از بادکنک خوشت میاد.

دیگه صبحها که من از خونه مامان بزرگ میخوام برم سرکار و شما بیدار باشی گریه می کنی. و من کلی بخاطر شما ناراحت میشم.

حکمت حکم پادشاه هست و وقتی می گی منو ببرین بیرون باید این کار رو بکنیم.

چند روز پیش که از سرکار اومدم نگذاشتی لباسمو در بیارم و وقتی گذاشتمت رو زمین گریه کردی و مثه بچه بی ادبا غلت زدی رو زمین.

همچنان کلماتی که ادا می کنی ماما بابا کیه هست و کلمه ی جدیدی نمیگی.

وقتی ممه بخواهی خودت لباسمو بالا میزنی و درخواست میکنی و یا با انگشت اشاره درخواست ممه میکنی.

وقتی هم من نباشم لباس مامان زهره رو میزنی بالا و سرتو میذاری رو دلش یا رو سینه اش.

از گاو موزیکالت هم خیلی خوشت میاد و با انگشت اشاره ات دکمه هاشو میزنی.

گل مامان دیگه چیزی تا تولدت نمونده و منتظرم روی ماهتو توی تولدت ببینم.

'گل دختری که یواشکی رفته سر کیف مامانش

یه خانم مهربون و با ادب

روزی چند بار سر میز تی وی هستی و این کارها رو میکنی.

تازه به ماهیت لباسشویی پی بردی و خیلی با تعجب نگاهش کردی من نشستم کنارت و با همدیگه شستن لباسها رو نگاه کردیم با شیشه اش دست زدم که نترسی. تو هم به شیشه اش دست میزدی.

هدیه پسر خاله ات از نمایشگاه کتاب

عاشق شیر پاستوریزه هستی البته بیشتر با لیوان می خوری.

دامن توتو واسه تولدت درست کردم که ازش بدت اومد و چندشت شد و دوسش نداشتی.

مثل همه بچه ها عاشق ایستادن جلو تی وی هستی.

یه دختر شیطون کی داره ؟ من دارم!

میری جلوی بوفه و دست میزنی بهش . خودتو از اون تو نگاه میکنی و داد میزنی و یه جورایی با خودت حرف میزنی.

خیلی چشمای تیله ای تو دوست دارم گلم.

یه دختری که سرسره رو دوست داره.

هنوز از چمن بدت میاد

عاشقانه دوستت دارم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مهسا
30 خرداد 94 23:39
قربئن شیطونیا و کارا و حرف های با نمک دخملی
مامان حبه قند
پاسخ
ممنون خاله جون.
*مامان فرزانه*
5 تیر 94 22:47
نیروانا جونم عزیز خاله ماشالله خانوم شدیچندوقتی بود از مامانت خبری نبود تا برامون از شما تعریف کنه؛الان یهویی دیدم مطلب گذاشته.دلم برات تنگ شده بود.الهی که لبات همیشه بخندهتولدت هم مبارک عشقم120 ساله بشی.خانوم دکتر بشی الهی
مامان حبه قند
پاسخ
مامانی عزیزم نازنینم. ممنون واقعا خیلی نیروانا شیطون و بلا شده وقتمو گرفتهچند تا پست دارم که نوشتم و فقط عکساش مونده.
ava
10 تیر 94 2:42
سلام عزیزه دله خاله قربونت برم دلم واست ی ذره شده بود گگگگگگگ بلاگفا ک مدتهای زیادیه خراب بودبعدشم ک درست شد بیشتر وبلاگها حذف شد گگگگ وبلاگ منم حذف شد قلبم داشت از دهنم در میومد فکرکردم گمت کردم گگگگ نمیدونی چقد از دلتنگیت گریه کردم ک این شبها سریال دردسرهای عظیم رو میدیدم اون بچه کوچولو منو یاد شما مینداخت نیرواناجونم سر سفره افطار یهو میزدم زیر گریهخوشگله خاله کاری جز دعا از دستم بر نمیومد خداروشکر ک پیدات کردم شیرینکه منمامانجونش سلام و عرض ادب طاعات و عباداتون قبول حق.دستتون درد نکنه ک تحملم میکنید
مامان حبه قند
پاسخ
وای آوا جون منم سریال درد سر عظیمو دیدم یاد نیروانا افتادم و خیلی ممنونم که اینهمه دختر رو دوست داری اونم شما خاله مهربونو دوست داره. میبوسمت عزیزم.